اقبال لاهوری:مرگ را سامان ز قطع آرزوست زندگانی محکم از لاتقنطوا ست
❈۱❈
مرگ را سامان ز قطع آرزوست
زندگانی محکم از لاتقنطوا ست
تا امید از آرزوی پیهم است
نا امیدی زندگانی را سم است
❈۲❈
نا امیدی همچو گور افشاردت
گرچه الوندی ز پا می آردت
ناتوانی بنده ی احسان او
نامرادی بسته ی دامان او
❈۳❈
زندگی را یأس خواب آور بود
این دلیل سستی عنصر بود
چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
❈۴❈
از دمش میرد قوای زندگی
خشک گردد چشمه های زندگی
خفته با غم در ته یک چادر است
غم رگ جان را مثال نشتر است
❈۵❈
ای که در زندان غم باشی اسیر
از نبی تعلیم لاتحزن بگیر
این سبق صدیق را صدیق کرد
سر خوش از پیمانه ی تحقیق کرد
❈۶❈
از رضا مسلم مثال کوکب است
در ره هستی تبسم بر لب است
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
❈۷❈
قوت ایمان حیات افزایدت
ورد «لا خوف علیهم» بایدت
چون کلیمی سوی فرعونی رود
قلب او از لاتخف محکم شود
❈۸❈
بیم غیر الله عمل را دشمن است
کاروان زندگی را رهزن است
عزم محکم ممکنات اندیش ازو
همت عالی تأمل کیش ازو
❈۹❈
تخم او چون در گلت خود را نشاند
زندگی از خود نمائی باز ماند
فطرت او تنگ تاب و سازگار
با دل لرزان و دست رعشه دار
❈۱۰❈
دزدد از پا طاقت رفتار را
می رباید از دماغ افکار را
دشمنت ترسان اگر بیند ترا
از خیابانت چو گل چیند ترا
❈۱۱❈
ضرب تیغ او قوی تر می فتد
هم نگاهش مثل خنجر می فتد
بیم چون بند است اندر پای ما
ورنه صد سیل است در دریای ما
❈۱۲❈
بر نمی آید اگر آهنگ تو
نرم از بیم است تار چنگ تو
گوشتابش ده که گردد نغمه خیز
بر فلک از ناله آرد رستخیز
❈۱۳❈
بیم ، جاسوسی است از اقلیم مرگ
اندرونش تیره مثل میم مرگ
چشم او برهمزن کار حیات
گوش او بزگیر اخبار حیات
❈۱۴❈
هر شر پنهان که اندر قلب تست
اصل او بیم است اگر بینی درست
لابه و مکاری و کین و دروغ
این همه از خوف می گیرد فروغ
❈۱۵❈
پرده ی زور و ریا پیراهنش
فتنه را آغوش مادر دامنش
زانکه از همت نباشد استوار
می شود خوشنود با ناسازگار
❈۱۶❈
هر که رمز مصطفی فهمیده است
شرک را در خوف مضمر دیده است
کامنت ها