اقبال لاهوری:من هیچ نمیترسم از حادثهٔ شبها شبها که سحر گردد از گردش کوکبها
❈۱❈
من هیچ نمیترسم از حادثهٔ شبها
شبها که سحر گردد از گردش کوکبها
نشناخت مقام خویش افتاد به دام خویش
عشقی که نمودی خواست از شورش یاربها
❈۲❈
آهی که ز دل خیزد از بهر جگرسوزی است
در سینه شکن او را آلوده مکن لبها
در میکده باقی نیست از ساقی فطرتخواه
آن می که نمیگنجد در شیشهٔ مشربها
❈۳❈
آسوده نمیگردد آن دل که گسست از دوست
با قرأت مسجدها با دانش مکتبها
کامنت ها