اقبال لاهوری:یک زمان با رفتگان صحبت گزین صنعت آزاد مردان هم ببین
❈۱❈
یک زمان با رفتگان صحبت گزین
صنعت آزاد مردان هم ببین
خیز و کار ایبک و سوری نگر
وا نما چشمی اگر داری جگر
❈۲❈
خویش را از خود برون آورده اند
این چنین خود را تماشا کرده اند
سنگها با سنگها پیوسته اند
روزگاری را به آنی بسته اند
❈۳❈
دیدن او پخته تر سازد ترا
در جهان دیگر اندازد ترا
نقش سوی نقشگر می آورد
از ضمیر او خبر می آورد
❈۴❈
همت مردانه و طبع بلند
در دل سنگ این دو لعل ارجمند
سجده گاه کیست این از من مپرس
بی خبر روداد جان از تن مپرس
❈۵❈
وای من از خویشتن اندر حجاب
از فرات زندگی ناخورده آب
وای من از بیخ و بن بر کنده ئی
از مقام خویش دور افکنده ئی
❈۶❈
محکمی ها از یقین محکم است
وای من شاخ یقینم بی نم است
در من آن نیروی الا الله نیست
سجده ام شایان این درگاه نیست
❈۷❈
یک نظر آن گوهر نابی نگر
تاج را در زیر مهتابی نگر
مرمرش ز آب روان گردنده تر
یک دم آنجا از ابد پاینده تر
❈۸❈
عشق مردان سر خود را گفته است
سنگ را با نوک مژگان سفته است
عشق مردان پاک و رنگین چون بهشت
می گشاید نغمه ها از سنگ و خشت
❈۹❈
عشق مردان نقد خوبان را عیار
حسن را هم پرده در هم پرده دار
همت او آنسوی گردون گذشت
از جهان چند و چون بیرون گذشت
❈۱۰❈
زانکه در گفتن نیاید آنچه دید
از ضمیر خود نقابی بر کشید
از محبت جذبه ها گردد بلند
ارج می گیرد ازو ناارجمند
❈۱۱❈
بی محبت زندگی ماتم همه
کاروبارش زشت و نامحکم همه
عشق صیقل می زند فرهنگ را
جوهر آئینه بخشد سنگ را
❈۱۲❈
اهل دل را سینهٔ سینا دهد
با هنرمندان ید بیضا دهد
پیش او هر ممکن و موجود مات
جمله عالم تلخ و او شاخ نبات
❈۱۳❈
گرمی افکار ما از نار اوست
آفریدن جان دمیدن کار اوست
عشق مور و مرغ و آدم را بس است
«عشق تنها هر دو عالم را بس است»
❈۱۴❈
دلبری بی قاهری جادوگری است
دلبری با قاهری پیغمبری است
هر دو را در کار ها آمیخت عشق
عالمی در عالمی انگیخت عشق
کامنت ها