اقبال لاهوری:برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
❈۱❈
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
تپید عشق و درین کشت نا بسامانی
هزار دانه فرو کرد تا درود مرا
❈۲❈
ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم
نفس نفس به عیار زمانه سود مرا
جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت
شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا
❈۳❈
پیاله گیرز دستم که رفت کار از دست
کرشمه بازی ساقی ز من ربود مرا
کامنت ها