اقبال لاهوری:درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
❈۱❈
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی
❈۲❈
شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم
غلط کردی که در جانم فکندی سوز مشتاقی
مکدر کرد مغرب چشمه های علم و عرفان را
جهان را تیره تر سازد چه مشائی چه اشراقی
❈۳❈
دل گیتی انا المسموم انا المسموم فریادش
خرد نالان که ما عندی بتریاق و لا راقی
چه ملائی چه درویشی چه سلطانی چه دربانی
فروغ کار می جوید به سالوسی و زراقی
❈۴❈
ببازاری که چشم صیرفی شور است و کم نور است
نگینم خوار تر گردد چو افزاید به براقی
کامنت ها