اقبال لاهوری:هوای خانه و منزل ندارم سر راهم غریب هر دیارم
❈۱❈
هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
سحر می گفت خاکستر صبا را
«فسرد از باد این صحرا شرارم
❈۲❈
گذر نرمک ، پریشانم مگردان
ز سوز کاروانی یادگارم»
ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت
که من هم خاکم و در رهگذارم
❈۳❈
بگوش من رسید از دل سرودی
که جوی روزگار از چشمه سارم
ازل تاب و تب پیشنیهٔ من
ابد از ذوق و شوق انتظارم
❈۴❈
میندیش از کف خاکی میندیش
بجان تو که من پایان ندارم
کامنت ها