اقبال لاهوری:جانم در آویخت با روزگاران جوی است نالان در کوهساران
❈۱❈
جانم در آویخت با روزگاران
جوی است نالان در کوهساران
پیدا ستیزد پنهان ستیزد
ناپایداری با پایداران
❈۲❈
این کوه و صحرا این دشت و دریا
نی راز داران نی غمگساران
بیگانهٔ شوق بیگانهٔ شوق
این جویباران این آبشاران
❈۳❈
فریاد بی سوز فریاد بی سوز
بانگ هزاران در شاخساران
داغی که سوزد در سینهٔ من
آن داغ کم سوخت در لاله زاران
❈۴❈
محفل ندارد ساقی ندارد
تلخی که سازد با بیقراران
کامنت ها