اقبال لاهوری:گنهکار غیورم مزد بیخدمت نمیگیرم از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم
❈۱❈
گنهکار غیورم مزد بیخدمت نمیگیرم
از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم
ز فیض عشق و مستی بردهام اندیشه را آنجا
که از دنباله چشم مهر عالمتاب میگیرم
❈۲❈
من از صبح نخستین نقشبند موج و گردابم
چو بحر آسوده میگردد ز طوفان چاره برگیرم
جهان را پیش ازین صد بار آتش زیر پا کردم
سکون و عافیت را پاک میسوزد بم و زیرم
❈۳❈
از آن پیش بتان رقصیدم و زنار بربستم
که شیخ شهر مرد باخدا گردد ز تکفیرم
زمانی رم کنند از من زمانی با من آمیزند
درین صحرا نمیدانند صیادم که نخچیرم
❈۴❈
دل بیسوز کم گیرد نصیب از صحبت مردی
مس تابیدهای آور که گیرد در تو اکسیرم
کامنت ها