ایرانشان:تو را ای خردمند روشنروان زبان کرد یزدان از اینسان روان
❈۱❈
تو را ای خردمند روشنروان
زبان کرد یزدان از اینسان روان
خرد داد و جان داد و پاکیزه هوش
دل روشن و چشم بینای و گوش
❈۲❈
که او را به پاکی ستایش کنی
شب و روز پیشش نیایش کنی
بیاموزی آن را که آگاه نیست
دلش را بدین بارگه راه نیست
❈۳❈
چو دلها که بینی همه روشن است
بسا دل که در بند آهرمن است
شناسد خداوند خود را ستور
چرا بود باید دل و دیده کور
❈۴❈
نگارندهٔ ماه و مهر و سپهر
چنان دان که پیداتر از ماه و مهر
از آن چت گمان آید، او برتر است
وز آن کت نشان آید، او دیگر است
❈۵❈
نشان است هستیش را هرچه هست
چه بیننده چشم و چه گیرنده دست
چه باران و باد و چه ابر بهار
چه خندان گُل و لالهٔ جویبار
❈۶❈
همه دیدنی آفریدهست و بس
ندید آفریننده را هیچکس
برین جهان هر زمان بر فزون
پدید آوریده ز کاف و ز نون
❈۷❈
نه در آفرینش کسی یار او
نه رنجی مر او را ز کردار او
زمانی نبودهست بی او زمان
مکانآفرین است و او بیمکان
❈۸❈
گُل و برگ گُل بین که خاشاک خشک
به بار آید و ناف آهو به مشک
نه بر بازی آورد ما را پدید
نه کرسی ز بهر نشست آفرید
❈۹❈
جهان کرد او، بینیاز از جهان
نهان نیست کز بیم دشمن نهان
یکی آشکارا و نادیدنیست
نشانش شب تیره و روشنیست
❈۱۰❈
ز تیره شبان، روز روشن کند
ز باران، رخ خاک گلشن کند
بهاران همه گل کند جویبار
خزان برف بندد همه کوهسار
❈۱۱❈
ز هر دانه ده خوشه آرد برون
که هر خوشه صد دانه دارد فزون
ز سنگ آتش آرد چو از ابر آب
هم آب آرد از سنگ و برف از سحاب
❈۱۲❈
ز باران صدف پر ز گوهر کند
چنان کز نی سبز شکّر کند
کند مایهور سنگ و خاشاک جوی
مر این را به رنگ و مر آن را به بوی
❈۱۳❈
مر این سنگ را لعل و یاقوت نام
مر آن چوب را نام شد عود خام
طبایع پذیر و ستاره شناس
ز یزدان ندارند هرگز سپاس
❈۱۴❈
طبایع چه داند همی نیک و بد
ستاره نداند روان و خرد
چه کار آید از زهره و از زحل
به دریا بود حوت و بر خوان حمل
❈۱۵❈
تو را فلسفه سوی نیران کشید
به کام پلنگان و شیران کشید
مخار از بنه گردن اژدها
که گر دم زند زو نیابی رها
❈۱۶❈
نبودهست هرگز که یزدان نبود
نباشد که نبوَد نشاید ستود
تو را با چرا و چگونه چهکار
مکن با خداوند خود کارزار
❈۱۷❈
فزون آمد از باز، تیهو به رنگ
ولیکن مر او را ندادند چنگ
ز بلبل به تن زاغ برتر فزود
ولیکن چو بلبل نداند سرود
❈۱۸❈
چه کار آمد از غرم پاکیزه رنگ
که باشد شکار هِزبر و پلنگ
تو را بیهنر، کشور و لشکر است
مرا باهنر، بخشش اندکتر است
❈۱۹❈
جهانآفرین اینچنین آفرید
از آغاز گشت این شگفتی پدید
همه پنج روز است چون بنگریم
تن آسان و رنجور هم بگذریم
❈۲۰❈
سبکبار بهتر به هر دو سرای
سبکبار بهتر پسندد خدای
کامنت ها