ایرانشان:چو دید آن که کردند ماچین تباه یکی نامه کرد او به طیهور شاه
❈۱❈
چو دید آن که کردند ماچین تباه
یکی نامه کرد او به طیهور شاه
سوی آتبین نامه ای کرد باز
که ای شهریاران گردنفراز
❈۲❈
شما سر نهادید یکسر به بزم
چو مردان ندارید آهنگ رزم
سه ماه است کز چین برفته ست کوش
ببرده سواران پولادپوش
❈۳❈
سپاهی پراگنده بی برگ و بار
فرستاده نزدیک دریا کنار
شما گر برایشان شبیخون کنید
همه آب دریا پر از خون کنید
❈۴❈
که من لشکر خویش را گفته ام
ز هرکس من این راز بنهفته ام
که چون لشکر آید ز دریا برون
ممانید دیر و مرانید خون
❈۵❈
همان گه که ایشان نمودند پشت
ندارد جز از باد چیزی به مشت
چو برداشتید آن سپه را ز راه
به چین اندر آرید یکسر سپاه
❈۶❈
ز لشکر نبینید دو سال کس
شما را بود کشور چین و بس
که او سال نو گردد آگه از این
وز آن پس به سالی رسد سوی چین
❈۷❈
بود کاندرین فر خجسته دو سال
بیاید مرآن هر دوان را زوال
چو نامه بپایان رسانید شاه
به دستور پاکیزه کرد او نگاه
❈۸❈
تو را رفت باید بدین کار گفت
که این راز را هم تو داری نهفت
یکی زورق آراست دستور شاه
به دریا درافگند و آمد به راه
❈۹❈
کس از لشکر چین برآن راه نه
وز این راز ایشان کس آگاه نه
ز دریا چو بر خشک شد تیزتاب
چنین گفت با باژبان از شتاب
❈۱۰❈
که ما را برِ شاهتان ره کنید
وگرنه بتازید و آگه کنید
سواری همان گه بر شاه شد
ز دستور، طیهور آگاه شد
❈۱۱❈
ز گردان سواری فرستاد پیش
بیاورد دستور را پیش خویش
چو دستور، طیهور شه را بدید
سزاوار او آفرین گسترید
❈۱۲❈
یکی تخت کوچک نهادند پیش
نشاند آن خردمند را پیش خویش
زمین را ببوسید و نامه بداد
همه راز و پیغام او کرد یاد
کامنت ها