ایرانشان:چو بر خواند نامه بدو ترجمان بخواند آتبین را هم اندر زمان
❈۱❈
چو بر خواند نامه بدو ترجمان
بخواند آتبین را هم اندر زمان
از آن نامه و رازش آگاه کرد
دلش را به کین خواستن راه کرد
❈۲❈
بدو گفت کاندیشه ی کار کن
خرد را بدین داروی یار کن
مگر کینه ی خویش باز آوری
دل دشمنان در گداز آوری
❈۳❈
بدو آتبین گفت کای سرفراز
توان رزم جستن به مردان و ساز
مرا گر تو نیرو دهی نیست باک
به پیشم چه چینی چه یک مشت خاک
❈۴❈
گر آن بدگهر نیست اندر سپاه
نیابد سواری سوی خانه راه
اگر سی هزارند وگر صد هزار
به شمشیر از ایشان برآرم دمار
❈۵❈
بدو گفت گنج و سپه پیش توست
که گنج و سپه داروی ریش توست
به دستور فرمود تا هرچه خواست
ز گنج و ز ساز سپه کرد راست
❈۶❈
جهانجوی هشتاد کشتی بخواست
گزیده سپاهی بدو در نشاخت
ز گردان کوهی دو ره ده هزار
همه با سلیح از درِ کارزار
❈۷❈
زن و بچه و گنجش آن جا بماند
به روز همایون سپه را براند
به دستور ماچین بسی چیز داد
ز دینار و اسبان تازی نژاد
❈۸❈
فرستادش از پیش تا پیش شاه
برد آگهی کاینک آمد سپاه
کامنت ها