ایرانشان:نویسنده را نامه فرمود و گفت که با نیکمردان هنر باد جفت
❈۱❈
نویسنده را نامه فرمود و گفت
که با نیکمردان هنر باد جفت
بدین نامه، شاها تو رامش پذیر
که بر ما دگر گشت گردون پیر
❈۲❈
فگنده همه دشت پر دشمن است
لب ژرف دریا سر بی تن است
یکی حمله آورد سالارِ کوش
که از نامداران رمانید هوش
❈۳❈
بزد خشت سوزنده بر جوشنم
از آن بد نگهداشت یزدان تنم
سرش زخم کردم به یک زخم گرز
رمید از سپهدار یکباره برز
❈۴❈
ز دیهیم چون روی برگاشت بخت
سپاهش چو ریزنده برگ درخت
ز پشت تگاور همی ریختند
نبودند صد تن که بگریختند
❈۵❈
همه کشته گشتند در کارزار
دگر خسته و بسته بیچاره زار
سپه یافت چندان فزونی و ساز
که هرکس شد از خواسته بی نیاز
❈۶❈
از این مایه ور گنج و بار و بنه
چو سالار پرمایه شد یک تنه
یکی بهره از هرچه در خورد شاه
فرستادم اینک بدان بارگاه
❈۷❈
ز دریا من آهنگ کردم به چین
ببینم که چون است چندان زمین
یکی بر گرایم یلان را به جنگ
ببینم که پیشم که دارد درنگ
کامنت ها