ایرانشان:دگر روز نوشان یکی برگزید که گوید به گفتار و داند شنید
❈۱❈
دگر روز نوشان یکی برگزید
که گوید به گفتار و داند شنید
بدو گفت از این شهر بیرون خرام
ز مردم سوی آتبین بر پیام
❈۲❈
که شهری همی گوید و لشکری
که تو شهریاری و گندآوری
نه دانش بود شاه را این نشست
که این شهر هرگز نیاید به دست
❈۳❈
به ده سال کمتر نگردد خورش
که انبار شاه آید این پرورش
فزون است انبار شاه از هزار
سراسر پر از دانه ی آبدار
❈۴❈
اگر شاه ده سال جنگ آورد
وگر روزگاری درنگ آورد
همان است روزی و شادی همان
نیایدش سود از درنگ و زمان
❈۵❈
به چین اندرون شهرها دیگر است
کز این شهر دیوارشان کمتر است
که بر در نیاردش کردن درنگ
توانی گشادن مر او را به جنگ
❈۶❈
وگر شرم داری همی گشت باز
از ایدر فرستیم یک ساله باز
گر از شاه گیتی نکوهش بود
ز دارای چین هم پژوهش بود
❈۷❈
ولیکن روا است پنداشتی
که از جنگ بهتر بود آشتی
و دیگر که دارای چین با سپاه
به نزدیکی، ما کشیده ست راه
❈۸❈
زمان تا زمان است کایدر رسد
اگر شاه برگشته باشد سزد
ز ما این سخن شاه را پند باد
به پذیرفتن پند خرسند باد
❈۹❈
چو پیغام بشنید پاسخ فزود
کز این گفته شهری نیابند سود
زن و کودک کوش و گنجش بنیز
به من داد باید دگر هیچ چیز
❈۱۰❈
مرا با سپاهی و شهری چه کار
چو از کاخ دشمن برآمد دمار؟
فرستاده زی شهر چون بازگشت
از او کوی و برزن پرآواز گشت
❈۱۱❈
ز پاسخ بترسید مردم همه
فتاد اندر ایشان بسی دمدمه
که این کی توان کرد و کی شاید این
چه گوییم فردا به دارای چین
❈۱۲❈
دگر باره یک ماه کردند جنگ
به سنگ و به زوبین و تیر خدنگ
فراوان ز خمدان و چین کشته شد
ز خون باره ی شهر آغشته شد
کامنت ها