ایرانشان:برآمد دگرباره غلغل ز شهر که مردم ز سختی همی یافت بهر
❈۱❈
برآمد دگرباره غلغل ز شهر
که مردم ز سختی همی یافت بهر
بدان مرد پیغام دادند باز
سوی آتبین کای شه سرفراز
❈۲❈
تو دانی که هستیم ما زیردست
به بازار داریم خاست و نشست
همه بیگناهیم از آزار شاه
هم ایدر فزونند از ما سپاه
❈۳❈
دو ساله ز ما باژ بستان و چیز
وز این بر میفزای شاها، بنیز
همه شهر پر لشکر و جوشن است
گر ایوان شهر است اگر برزن است
❈۴❈
بدان دسترس نیست ما را که شاه
همی جوید از ما ز بیم سپاه
که این داستان نزد هرکس رواست
که بر چیز خود هر کسی پادشاست
❈۵❈
چو بشنید گفتارشان آتبین
پسند آمدش، گشت خشنو بر این
پس آن خواسته بستد و برگرفت
به قصرین و افریقیه رفت تفت
❈۶❈
در آن شهر را بود گنجور کوش
سپه بر سر گنج شد سخت کوش
به شمشیر بگشاد پس هر دو شهر
وز آن گنجها شاه برداشت بهر
❈۷❈
بماند اندر آن مرز دو سال و نیم
سپاهش توانگر شد از زرّ و سیم
دو ساله ز هر جای بستد خراج
به گردون برافراخت یکباره تاج
❈۸❈
همه خواسته برهیون کردبار
فرستاد یکسر به دریا کنار
صد و بیست کشتی پر از بار کرد
پر از جامه ی چین و دینار کرد
❈۹❈
فرستاد سوی جزیره همه
بماندند از آن خیره خیره همه
که گر زر به دریا درون ریختی
یکی کوه زرّین برانگیختی
❈۱۰❈
وگر باز کردی ز هم پرنیان
ز رنگ آسمان را رسیدی زیان
وگر برزدی دیبه چین بهم
رسیدی به گاو و به ماهی ستم
❈۱۱❈
وزآن خواسته گشت طیهور شاد
بر آن شیردل آفرین کرد یاد
کامنت ها