ایرانشان:چو انبوه شد رزم و دید آتبین کجا چیره گشتند گردان چین
❈۱❈
چو انبوه شد رزم و دید آتبین
کجا چیره گشتند گردان چین
بزد ران و شبرنگ را تیز کرد
ز خون گریزنده پرهیز کرد
❈۲❈
گروهی دلیران پس پشت او
درفشان یکی تیغ بر دست او
بهم برفگند آن سپه را چنان
که نشناخت دشمن رکاب از عنان
❈۳❈
بکشت اندر آن حمله چندان سوار
که خون شد روان چون یکی جویبار
شب آمد ز کشتن کشیدند دست
سپهدار چین باز پستر نشست
❈۴❈
از آن رزم بُد آتبین شادکام
ز بهر بزرگان می آورد و جام
به بزم اندرون مهربانی نمود
چو در رزم جوش جوانی نمود
❈۵❈
چنین گفت کامروز دادیم داد
و زاین رزم پیروز گشتیم شاد
اگر پیشم آید چنین صد سپاه
چو بی کوش باشد ندارم به کاه
❈۶❈
ولیکن چنین است ما را گمان
که آن دیو چهره زمان تا زمان
به ما گر سپاهی گران آورد
از ایران بسی سروران آورد
❈۷❈
که داند که چون باشد این کار ِ زار
که پیروز برگردد از کارزار
اگرچه بود تیز جنگی پلنگ
نه هر بار پیروز باشد به جنگ
❈۸❈
به سنگ ارچه ماند به سختی سبوی
نه همواره باز آورندش ز جوی
همان به که پیروز و آراسته
به دریا برانیم با خواسته
❈۹❈
همانا فزون است کشتی دویست
بدین مرز بودن کنون روی نیست
بزرگان پسندیده دیدند رای
بر او خواندند آفرین خدای
❈۱۰❈
همان شب به کشتی کشیدند بار
به دریا کشیدند با شهریار
روان گشت کشتی به یک ره دویست
تو گفتی به دریا کنون راه نیست
❈۱۱❈
چو خورشید بر دشت لشکر کشید
طلایه نگه کرد و کس را ندید
ز رفتن سپه را چو آگاه کرد
برآن سرکشان رنج کوتاه کرد
❈۱۲❈
سپه تا به نزدیک دریا بتاخت
همی نعره از چرخ برتر فراخت
ز چیزی که بردند، بگذاشتند
از او چینیان بهره برداشتند
❈۱۳❈
بدیشان رسیدند روز دهم
جهانگیر کوش و سپاهش بهم
همی دست بر دست زد از دریغ
کز او آتبین یافت راه گریغ
❈۱۴❈
سپاهش فرود آمد آن جایگاه
برآسود یک روز از رنج راه
کامنت ها