ایرانشان:ز دشمن چو ایمن شد و کام یافت شب و روز آرام و شادی بیافت
❈۱❈
ز دشمن چو ایمن شد و کام یافت
شب و روز آرام و شادی بیافت
همه ساله با دل پرستان خویش
در ایوان و باغ و گلستان خویش
❈۲❈
به پیشش سرود و می و نای بود
که گردون به کامش دلارای بود
ز شاهان توران و مکران و روم
ز هند و ز خاور ز هر مرز و بوم
❈۳❈
فرستاده و ساو و باز آمدش
ز هر جای گنجی فراز آمدش
نهادند گردن به فرمانبری
دگرگونه شد کوش از آن داوری
❈۴❈
بگشت از ره دین و آیین و داد
به بیداد دست و زبان برگشاد
سر از چنبر مهر بیرون کشید
همی بستد از مردمان هرچه دید
❈۵❈
ستمکار و خونریز و بی باک شد
ز نیکی دل و دست او پاک شد
نشان جست روزی از آن خوبروی
شب آمد، ستم کرد و بستد ز شوی
❈۶❈
ز ره کودک خوب را برگرفت
دلارای هم ماده هم نر گرفت
نیارست دستور دادنش پند
نه در سالیان کرد کمتر گزند
❈۷❈
همه چین به ویرانی آورد روی
ز بیدادگر کوش وارونه خوی
نه بر زن نه برخواسته ایمنی
از او آشکارا شد آهرمنی
❈۸❈
نه در دلْش ترس و نه در دیده شرم
نه آزرم مردم نه گفتار نرم
چو ترس دل و شرم دیده نماند
توانی همه کارها را تو راند
❈۹❈
بترسان دلت گر تو گویی مهربان
نگر تا نگیرندت اندر میان
چو دل با زبان گشت یکتا و راست
رسیدی به کام و دو گیتی تو راست
❈۱۰❈
به سختی رسیدند مردم ز کوش
نیارست کردن کس از وی خروش
سپاهی همان مردم زیر دست
همانا که از او بلاکش تر است
❈۱۱❈
نیایش کنان پیش یزدان پاک
همه برنهادند دیده به خاک
که دارای دادی و پروردگار
بدِ کوشِ وارون ز ما باز دار
کامنت ها