ایرانشان:فرع پیش شاه اندر آمد ز راه که را برگزید از میان گفت شاه
❈۱❈
فرع پیش شاه اندر آمد ز راه
که را برگزید از میان گفت شاه
بدو گفت آن را که دارد نشان
خود او بود در خورد با سرکشان
❈۲❈
چنانچون تو گفتی از آن بهتر است
ز خورشید رخشنده روشنتر است
لبانت همه ساله پرنوش باد
دل بدسگال تو بیهوش باد
❈۳❈
به درویش بخشید بسیار چیز
فرع را بسی چیز داد او بنیز
چو دایه بر شاه طیهور شد
دل شاه از او سخت رنجور شد
❈۴❈
بپرسید از او شاه، گفت آتبین
که را کرد از این دخترانم گزین
بدو دایه گفت ای گزین شهریار
ز دادار گیتی شگفت است کار
❈۵❈
کسی را که یزدان بود رهنمای
بر او رنگ و چاره نیاید بجای
چو شیر اندر آمد میان رمه
فرارنگ را برگزید از همه
❈۶❈
بدان زشتی او را بیاراستم
نخواهد خدای آنچه من خواستم
بلرزید بر جای کاو را بدید
رخش گشت ماننده ی شنبلید
❈۷❈
ترنجی بدادش ز یاقوت و زر
ز سر تا به پایش همی تافت فر
فرارنگ بستد، ببوسید تفت
به دل شادمان بازگشت و برفت
❈۸❈
چو بشنید طیهور برگشت زرد
بپیچید و از غم دلش کرد درد
اگر هرچه فرزند من بود گفت
شدی او هم امروز با خاک جفت
❈۹❈
به من بر گرانتر نبودی از این
که کرد این نبهره مر او را گزین
به کاخ اندرون شد، یله کرد تخت
نوان گشت و نالان و بگریست سخت
❈۱۰❈
نه خورد و نه خفت او سه روز و سه شب
نه با کس گشاد از غم و درد، لب
نه کس را بر خویشتن داد بار
نشسته دژم چون کسی سوگوار
❈۱۱❈
ز درد فرارنگ، وز مهر اوی
که روزی جدا گردد از چهر اوی
فرع چون ز کار وی آگاه شد
همان گه شتابان برِ شاه شد
❈۱۲❈
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
تو شاهی بزرگ و بلند اختری
ز شاهان گیتی تو داناتری
❈۱۳❈
نزیبد ز تو کار نابخردان
که نپسندد از تو کس از موبدان
چو کاری نکردی که باشی به درد
همی غم چرا خیره بایدت خورد
❈۱۴❈
چو از راه یزدان تو آگه نه ای
همی رنج بر دل چرا بر نهی
تو بر پادشا پادشاهی مکن
اگر بنده ای پس خدایی مکن
❈۱۵❈
بدانچ او دهد، شاه خرسند باد
همه ساله این کار پیوند باد
کنون خانه ی آتبین و آنِ شاه
یکی گشت و ایدر نه دور است راه
❈۱۶❈
برِ شاه باشد فرارنگ بیش
فزونتر که در خانه ی شوی خویش
نه جایی تواندْش برد آتبین
نه بیرون تواند شدن زین زمین
❈۱۷❈
بباشد همه بودنی بی گمان
تو خواهی دژم باش و خواه شادمان
که دانست کز سی بت دل گسل
فرارنگ را برگزیند به دل
❈۱۸❈
نبشته چنین بود، شاها، درست
چو یزدان بپیوست نتوان گسست
سخنهای آن نیکدل بند شد
همی گفت تا شاه خرسند شد
❈۱۹❈
ز پند فرع شادمان گشت سخت
برون آمد از کاخ و برشد به تخت
کامنت ها