ایرانشان:از ایشان دژک گشت سالار کوه فرع را بخواند از میان گروه
❈۱❈
از ایشان دژک گشت سالار کوه
فرع را بخواند از میان گروه
بدو گفت کز بیوفا آتبین
بزودی چه پیش آمدستم، ببین
❈۲❈
همی تا ز پیوند بی رنگ بود
همی آتبین هم فرارنگ بود
ز دو خر پیاده بماندم کنون
تو بودی بدین کارها رهنمون
❈۳❈
فرع رفت و از باربان بارخواست
ز شاه آتبین نیز دیدار خواست
چو در پیش او رفت و کرد آفرین
بدو گفت کای شهریار زمین
❈۴❈
ز تو شاه طیهور رنجو ماند
که از دیدن چهر تو دور ماند
همانا برآمد چهل روز بیش
که تو شهریارا، نرفتیش پیش
❈۵❈
چه رنج آید ای شاه، اگر هر دو روز
ببینی تو آن شاخ گیتی فروز
نه هر کس به گلبرگ دارد امید
بیندازد از دست بوینده بید
❈۶❈
تو را گر خوش آید به دل دست بند
ز خانه بمانی نباشد پسند
جهان آفرین آن که جان آفرید
شب و روز از این سان جهان آفرید
❈۷❈
که باشی همه روز با جام و نام
شب اندر شبستان شوی شادکام
مرا گفت شاه آتبین را بگوی
که یکباره از ما جدایی مجوی
❈۸❈
فرارنگ اگر خود نبودی رواست
که دوری ز چهر تو از وی بهاست
خجل شد ز پیغام شاه، آتبین
به کاخ اندر آمد رخان پر ز چین
❈۹❈
فرارنگ را بازگفت این سخُن
که طیهور بر ما چه افگند بن
فرارنگ گفت ای سرافراز شاه
تو آزار شاه از بنه خود مخواه
❈۱۰❈
دل او نگه دار و ما خوارتر
به دیدار تو، شه سزاوارتر
همی باش با او همه روزگار
به میدان و چوگان و بزم و شکار
❈۱۱❈
شب اندر به شادی سوی ما خرام
ز روز و ز شب بهره بردارد و کام
بدو آتبین گفت کای ماهچهر
دل سیر گشته ست گویی ز مهر
❈۱۲❈
که از ما جدایی گزینی همی
نخواهی تو ما را که بینی همی
چنین داد پاسخ که آن دل مباد
که از دیدن روی تو نیست شاد
❈۱۳❈
مه آن دیده بیناد گیتی بنیز
که دیدار تو نیست او را عزیز
ولیکن تو دانایی و پرخرد
ز تو کار وارون کی اندر خورد
❈۱۴❈
بزرگان چه گویند بر انجمن
همه بازگردد نکوهش به من
که با دانش و رای شاه آتبین
هوا کرد بر شاه و بر ما گزین
❈۱۵❈
خردمند باید که بیند ز پیش
زبان کسان باز دارد ز خویش
بدانست کاو راست گوید همی
جز از نام نیکی نجوید همی
❈۱۶❈
چو روز آمد، آمد به نزدیک شاه
همی پوزش آراست پیش سپاه
گنهکار چون پوزش آرد پدید
اگرچه دروغ آن بباید شنید
❈۱۷❈
و گر نشنوی بد فزونتر کند
تو را کار کینه زبونتر کند
کند آشکارا نهان دشمنی
ز دشمن که یابد به جان ایمنی
❈۱۸❈
همه روزه با نای و با چنگ بود
چو شب گشت پیش فرارنگ بود
وز آن پس برآن بر نهادند کار
گهی بزم و گه گوی و گاهی شکار
❈۱۹❈
گهی پیش طیهور فرخنده نام
گهی پیش شاه آتبین شادکام
فراوان براین سالیان برکشید
که روزی ز گردون گرانی ندید
❈۲۰❈
چو ضحاک را سال هشتاد ماند
گذر کرد شاهیش و بیداد ماند
شد این پادشاهیش نهصد فزون
سرآمد همه جادوی و فسون
کامنت ها