ایرانشان:ز دریا چو بر شد فرستاده مرد همان گه ز پیش وی آهنگ کرد
❈۱❈
ز دریا چو بر شد فرستاده مرد
همان گه ز پیش وی آهنگ کرد
بیامد همه کوش را بازگفت
دل کوش مانند گل برشکفت
❈۲❈
مر او را نهانی بسی چیز داد
در نیکبختی بر او برگشاد
چو روز آمد آن مرد رنجور را
فرستاده ی شاه طیهور را
❈۳❈
بیاورد و بر کرسی زر نشاند
بخوبی فراوان سخنها براند
فرستاده از هول رخسار او
وزآن هیبت زشت و دیدار او
❈۴❈
نه کرد آفرین و نه بردش نماز
چو شوریده ای پیش او شد فراز
فراوانْش بنواخت دارای چین
چو ایمن شد از شاه، کرد آفرین
❈۵❈
پس آن نامه در پیش تختش نهاد
چو نوشان سرِ نامه را برگشاد
سراسر همه مردمی بود و مهر
دلش گشت شادان، برافروخت چهر
❈۶❈
مر او را گرامی همی داشتند
زمانیش بی بزم نگذاشتند
سوم روز فرمود تا رفت پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش
❈۷❈
وزآن پس بدو گفت فرمان شاه
بجای آر و آن گاه بردار راه
مگر شاه را، گفت، باشد گران
مرا گر دهد دست پیش سران
❈۸❈
بدان سان که سوگند طیهور خورد
خورَد شاه و از من نباشدش درد
فرستاده را داد شه، دست راست
ببستش به سوگند از آن سان که خواست
کامنت ها