ایرانشان:بیاراست لشکر دگر روز کوش به زیر آمد از کوه و برشد خروش
❈۱❈
بیاراست لشکر دگر روز کوش
به زیر آمد از کوه و برشد خروش
به لشکرگه اندر سپه را ندید
از آن شادمانی دلش برپرید
❈۲❈
همی گفت دشمن گریزان ز پیش
چنان است چون مرده از دست خویش
به لشکرگه شاه طیهور شد
فرود آمد و رنج از او دور شد
❈۳❈
سپاهی گران از پس وی شتافت
دوان تا شبانگاه کس را نیافت
پیاده تنی چند بیچاره وار
ز پس مانده بودند بی رخت و بار
❈۴❈
گرفتندشان و ببستند سخت
کشیدندشان تا به نزدیک تخت
به تندی از ایشان بپرسید شاه
که طیهور کی رفت از این جایگاه
❈۵❈
یکی پاسخش زآن میان داد، و گفت
اگر برگشایید راز از نهفت
چو شهر شما من بچنگ آورم
یلان را به کام نهنگ آورم
❈۶❈
همه خانه های شما بی گزند
بدارم، شما را ندارم نژند
گر این رنج یکباره کوته کنید
ز کاری که من پرسم آگه کنید
❈۷❈
بگویید با من که بر کوهسار
چه مایه نهان است شهر و حصار
بسیلا چگونه توانم گشاد
مر او را چگونه ست ساز و نهاد
❈۸❈
جهاندیده پیری از ایشان گزین
که دانست گفتار ماچین و چین
بدو گفت کای شهریار دلیر
براین کوه یزدان تو را کرد چیر
❈۹❈
تو را ایزد آورد با این گروه
بدان تا بدانند شاهان کوه
که او در جهان بنده دارد بنیز
که او کوه را نشمرد هیچ چیز
❈۱۰❈
بدان تا ننازند بار دگر
به شهر و به گنج و به کوه و کمر
نگویند کاندر جهان هیچ کس
به ما برنیابد همی دسترس
❈۱۱❈
بدوی است نازش بدوی است امید
به تیره شبان و به روز سپید
چنین آمد از مرد دانش پژوه
چو فرمان درآید چه دشت و چه کوه
❈۱۲❈
بدان، شهریارا، که هفتاد شهر
مر این کوه را از جهان است بهر
بزرگ و بانبوه و سخت استوار
پر از باغ و آب و پر از میوه دار
❈۱۳❈
از ایشان سه شهر است با ساز و جنگ
تراشیده دیوارش از خاره سنگ
بلندی دیوار صد گز فزون
فگنده ست آبش به کنده درون
❈۱۴❈
به کشتی توانی به کَنده گذشت
نیابی تو راهی دگر سوی دشت
از این هر سه باره بسیلا یکی ست
که مانند او در جهان اندکی ست
❈۱۵❈
که طیهور دارد به آرامگاه
فراوان در آن شهر گنج و سپاه
دگر شهر غیر است و دیگر هم اور
که گردون نماید چو بینی ز دور
❈۱۶❈
پیر داردش، کارم، آن هر دو شهر
مر آن هر دو را از بهشت است بهر
دگر شهرها گرچه هست استوار
توانی گشادن تو آسان و خوار
❈۱۷❈
ده و دو حصار است بر تیغ کوه
که از دیدنش دیده گردد ستوه
پر از میوه و باغ و آب روان
ز دیدارشان پیر گردد جوان
❈۱۸❈
از ایشان دوباره پسر داردش
ز هر چیز بی بهره نگذاردش
دگرها پر از گنج آراسته ست
همه خانه ها گوهر و خواسته ست
❈۱۹❈
چو بشنید از پیر گفتار، کوش
به رزم اندرون تیزتر کرد کوش
نه فرزندِ کوشم، بدو گفت، اگر
گشایم میان را به بند کمر
❈۲۰❈
جز آن گه که این جایها را به جنگ
بچنگ آورم گرچه یابم درنگ
حصارش به شمشیر هامون کنم
همه کنده را آب چون خون کنم
❈۲۱❈
فرستم سوی چین از این مرز خاک
زنان را کنم بیوه و برده پاک
ز پیریت زنهار دادم کنون
همی باش در پیش ما رهنمون
❈۲۲❈
بفرمود کاو را نگهداشتند
زمانیش بی مرد نگذاشتند
کامنت ها