ایرانشان:ز ناگه بیامد سرِ ماهِ نو فرستاده ی مادرِ شاهِ نو
❈۱❈
ز ناگه بیامد سرِ ماهِ نو
فرستاده ی مادرِ شاهِ نو
فرارنگ کاو دخت طیهور بود
که از تخت یک چند رنجور بود
❈۲❈
نبشته چنین بود دست دبیر
که فرخنده شاها، تو رامش پذیر
که فرزندِ من فر خجسته نهاد
فریدون که بر شاه فرخنده باد
❈۳❈
ز یزدان همه کامگاری بیافت
چو از کوه بر جنگ دشمن شتافت
به یک زخم ضحاک را کرد پست
دو دست و دو پایش به آهن ببست
❈۴❈
ز یونان کنون جای زندان اوست
همه قلعه ی پرگزند آنِ اوست
یکی غلّ برگردنش برنهاد
که تا جاودان کس نداند گشاد
❈۵❈
نه افسون کند کار و نه جادوی
ز یزدان شناسیم این نیکوی
که گیتی ز جادوپرستان برست
ز ضحّاکیان کس نیاید بدست
❈۶❈
همه گنج او کرد تاراج، شاه
به ارزانیان بخش کرد و سپاه
چو از نامه بشنید شاه این سخن
رمید از روانش غمان کهن
❈۷❈
ز شادی دل و جانش آمد بجوش
خروشی خروشید وزو رفت هوش
پرستنده بر روی او زد گلاب
چو هشیار شد خسرو نیمخواب
❈۸❈
بفرمود تا پیش لشکر بخواند
چو دستور شاه این سخنها براند
ز لشکر برآمد به خورشید غو
که پیروز بادا جهاندار نو
❈۹❈
فرستاده را داد بسیار چیز
چنان شد که چیزش نبایست نیز
ببخشید گنجی به ارزانیان
کرا بیشتر بود رنج و زیان
❈۱۰❈
از آن مایه ور گنج، بسیار شهر
شد آباد و مردم بسی یافت بهر
همه شهر می خورد با رود و نای
به یاد فریدون گیهان خدای
کامنت ها