ایرانشان:همی خواست تا لشکری گشن زوش سوی چین فرستد به پیگار کوش
❈۱❈
همی خواست تا لشکری گشن زوش
سوی چین فرستد به پیگار کوش
نبودند بر در بسی سروران
دلیران جنگی و گندآوران
❈۲❈
کزان پیش بودند هر سروری
سوی دشمنی رفته با لشکری
سپهدار قارن شده سوی روم
سپاهی کشیده بر آن مرز و بوم
❈۳❈
نریمان و گرشاسب بر هندوان
سپاهی کشیده چو پیل دمان
همه هند خون بود و تاراج بود
که گرشاسب را رزم مهراج بود
❈۴❈
چنان آمد از رای خسرو پدید
که نستوه شیروی را برگزید
بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
دلیران و گندآوران سی هزار
❈۵❈
به روزی دل هر کسی شاد کن
یلان را ز گنج من آباد کن
یکی راه برکش سوی مرز چین
که دادم سراسر تو را آن زمین
❈۶❈
چو آن جا رسیدی به مردی بکوش
مگر دست یابی بر آن دیو زوش
به بندش فرستی بدین بارگاه
ببینم یکی روی آن پر گناه
❈۷❈
سپه را نگهدار از آن پر گزند
نگر تا نگردی به دستش نژند
که پر چاره دیوی ست نیرنگ ساز
گه کینه گردنکش و جنگ ساز
❈۸❈
به نستوه دادند منشور چین
نهاد از برش مهر زرّین نگین
یکی خلعتش داد در خورد شاه
ز شمشیر و اسب و قبا و کلاه
کامنت ها