ایرانشان:یکی نامه فرمود نزدیک کوش همه داوری و همه جنگ و جوش
❈۱❈
یکی نامه فرمود نزدیک کوش
همه داوری و همه جنگ و جوش
که دانم که آگاه گشتی ز کار
که چون بست ضحاک را شهریار
❈۲❈
شنیدی که با دیوسازان چه کرد
کز آن تخمه یکسر برآورد گرد
به بندی که آن مارفش بسته شد
جهان از بد جاودان رسته شد
❈۳❈
از آن تخمه جز تو نمانده ست کس
تو را نیز مرگ آمد از پیش و پس
از آیین تو چون شد آگاه شاه
وز این رنج بر زیردست و سپاه
❈۴❈
بدانم فرستاد تا هم زمان
بلای تو بردارم از مردمان
کنون گر به فرمان شاه اندری
مرا با تو کوته شود داوری
❈۵❈
میان بندگی را ببند و مپای
یکی با سواران خویش ایدر آی
گر ایدر بیایی، شوی نزد شاه
بگو تا دهم نزد ایرانت راه
❈۶❈
که بخشایش شاه از آن برتر است
فراوان چو تو چاکرش بر در است
بدارد تو را نیز چون دیگران
یکی مهتری باشی از مهتران
❈۷❈
که شاه همایون چو ضحّاک نیست
ستمکاره خونریز و ناباک نیست
چو آمرزش آری ببخشایدت
از آن پس چنان کن که نگزایدت
❈۸❈
کنم نامه نزدیک شاه زمین
که چون ما رسیدیم در مرز چین
ز فرمان تو کوش گردن نتافت
یله کرد شهر و به درگه شتافت
❈۹❈
بیامرزدت بی گمان شهریار
که بخشنده شاهی ست و آمرزگار
وگر خود نخواهی که آیی به پیش
بترسی همی خیره بر جان خویش
❈۱۰❈
به راهی برون رفت باید نهان
گرفتن یکی گوشه ای زین جهان
برو، پیش از آن کاین گزیده سپاه
بیایند و بر تو ببندند راه
❈۱۱❈
وز آن پس من از بیم شاه جهان
رها کی کنم تا که گردی نهان
نه بر پوزش آن را توانی بشست
نه گر چاره ای جویی آید بدست
❈۱۲❈
پشیمانی آن گه نداردت سود
همان به که دریابی این کار زود
نویسنده از نامه چون گشت سیر
سخنگوی مردی جوان و دلیر
❈۱۳❈
گزین کرد و نامه بدو داد و گفت
که با باد باید که باشی تو جفت
شتابان فرستاده ی تیزهوش
برفت و رسانید نامه به کوش
❈۱۴❈
سخنها بر او ترجمان چون بخواند
ز گفتار نستوه خیره بماند
برآشفت و آن نامه اندر ربود
بدرّید و بسیار تندی نمود
❈۱۵❈
فرستاده را گفت کای بدنژاد
سر خویشتن داده بودی بباد
مرا گر نبودی چنان آرزوی
که تو پاسخ من رسانی بدوی
❈۱۶❈
سرت بی گمان دور گشتی ز تن
هم امروز در پیش این انجمن
فرستاده گفت ای خردمند شاه
مرا گر کنی بی گناهی تباه
❈۱۷❈
نه ترسد فریدون از این زشت کار
نه نستوه برگردد از کارزار
کامنت ها