ایرانشان:وز ایران از آن سی هزاران سوار فزون کشته بودند هشده هزار
❈۱❈
وز ایران از آن سی هزاران سوار
فزون کشته بودند هشده هزار
فریدون از ایشان چو آگاه شد
دژم گشت و شادیش کوتاه شد
❈۲❈
سپهدار را سرزنش کرد و گفت
که همچون زنان در شبستان بخفت
بر او لاجرم دشمنش یافت دست
سپاه مرا بیشتر کشت و خست
❈۳❈
یکی گفت از آن بازمانده سپاه
که شاها، نبوده ست او را گناه
که این مایه مردم که باز آمدیم
اگرچه به رنج دراز آمدیم
❈۴❈
ز فرّ تو و رنج نستوه بود
که در پیش دشمن یکی کوه بود
اگر کوشی را او نخستی به تیغ
کس از ما بخستی به راه گریغ
❈۵❈
چو او خسته شد لشکرش گشت باز
کسی از پی ما نیامد فراز
سه باره فزون بود از ما سپاه
نهان کرده در شهر یکچند گاه
❈۶❈
چو ایمن شدیم او شبیخون نمود
کنون بودنی بود و گفتن چه سود
کامنت ها