ایرانشان:فرستاد پیغام نزد قباد که گردنده گردون تو را داد داد
❈۱❈
فرستاد پیغام نزد قباد
که گردنده گردون تو را داد داد
برآسود باید مرا روز چند
که خسته سپاه است و اسبان نژند
❈۲❈
چو از خستگی نیک گردد سپاه
نتابم، بیایم سوی رزمگاه
ز پیغام او خیره تر شد قباد
چنین گفت کآن بدرگ بدنژاد
❈۳❈
بترسید و جوید همی زآن درنگ
مگر جان رهاند ز کام نهنگ
بفرمود تا پاسخش داد باز
سواری پرآواز نیرنگ ساز
❈۴❈
که دادم شما را زمان این سه روز
چهارم چو خورشید گیتی فروز
بتابد، سوی رزمگاه آی زود
چو مرگ آمد، از نرم بالین چه سود
❈۵❈
طلایه چو این داستان بازگفت
سه روز و سه شب کوش و لشکر نخفت
از آن روی کنده بسی چاه کرد
همه چاهها دام بدخواه کرد
❈۶❈
گرفته سر چاه و کرده نهان
ز رازش کس آگه نه اندر جهان
چارم چو خورشید سر برکشید
قباد سپهدار لشکر کشید
❈۷❈
سپه را سراسر زره پوش کرد
پس آهنگ لشکرگه کوش کرد
تبیره، سپه را سوی رزم خواند
سوی رزم شد کوش و لشکر براند
❈۸❈
برون آمد از کنده و چاهسار
بپیوست با دشمنان کارزار
چو لشکر چنان برگشادند دست
که شمشیر جز مغز و مغفر نخست
❈۹❈
رمان چینیان از سپاه قباد
چو برگ گل و لاله از تیره باد
سپه باز پس برد از آن سان زدشت
که پیرامنش هیچ دشمن نگشت
❈۱۰❈
گریزان برفتند خوار و نژند
گذشتند از آن چاهها بی گزند
از ایرانیان هرکه بر پی برفت
بدان چاهها اندر افتاد تفت
❈۱۱❈
به چاه اندر افتاد مردی هزار
دل لشکری گشت از او سوگوار
چو آگاه شد زآن سپاه قباد
همی هر یکی گام پستر نهاد
❈۱۲❈
پس از چاهها برکشیدندشان
همه زار و پس خسته دیدندشان
گروهی شکسته سر و پای و دست
گروهی دگر نیم مرده چو مست
❈۱۳❈
قباد دلاور چو آن دید، گفت
که با دیوزاده غمان باد جفت
چنین رنگ و دستان که داند نمود
نه گفتن توان و نه بتوان شنود
❈۱۴❈
چه آیدش از این کنده و چاهسار
که در پیش تیغ است زهر آبدار
سپیده دمان سرکشان را بخواند
ز کردار دشمن فراوان براند
❈۱۵❈
که با او کنون زین سپس کارزار
پیاده به آید ز جنگی سوار
بجُستن همه دشت و بگذاشتن
چو یابیم چاهی بینباشتن
❈۱۶❈
چو گردد گشاده بدین دشت راه
شوم ایمن از کنده و ژرف چاه
سپه یکسره پیش جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
❈۱۷❈
بفرمود تا سی هزاران سُوار
پیاده بجُستن گرفتند راه
همه کهتران بیل برداشتند
همه چاهها را بینباشتند
❈۱۸❈
لب کنده بگرفت و پهناش دید
به ژرفی نگه کرد و بالاش دید
کشیدن نیارست از آن سو سپاه
مگر یاید آواز لشکر ز راه
کامنت ها