ایرانشان:دگر ماه بگذشت بی رزم و کین برآسوده از خون گردان زمین
❈۱❈
دگر ماه بگذشت بی رزم و کین
برآسوده از خون گردان زمین
بهاران چو برگشت بر چرخ ماه
ز مکران بجوشید یکسر سپاه
❈۲❈
گزیده سواران با اسب و ساز
رسیدند در دشت خمدان فراز
چو نوشان سپه دید و آن ساز جنگ
ز خمدان برون آمد او بیدرنگ
❈۳❈
صد و سی هزاران دلیران گرد
ز چین گرد کرده برایشان سپرد
همه ساخته با سلیح تمام
همه کارزاری همه خویشکام
❈۴❈
دو لشکر همی رفت پرخاشجوی
سوی کینه ی شاه چین کرده روی
ز دو منزلی لشکرش مژده داد
دل شاه چین گشت از آن مژده شاد
❈۵❈
سران سپه را همه خواند پیش
همه شادمانی نمود او ز خویش
دو نامه ز نوشان و مکران یکی
بر ایشان بخواند از دبیران یکی
❈۶❈
که سیصد هزاران سواران کین
فرستادم اینک ز مکران و چین
شما راز دارید، گفت، این سخن
نباید که پیدا شود ز انجمن
❈۷❈
که ایرانیان آن گه آگه شوند
که ناگه سپه بر سر ره شوند
به پهلوی دشمن برآیند نیز
بر ایشان بگیرند راه گریز
❈۸❈
میان سپاه اندر آریمشان
دمار از تن و جان برآریمشان
شب آمد گزیده سپه ده هزار
دلیران و رزم آزموده سوار
❈۹❈
فرستادشان سوی آن دو سپاه
که نوشان فرستاد نزدیک شاه
بفرمودشان کآن نبرده گروه
فرود آورند از پسِ پشتِ کوه
❈۱۰❈
مرا زآمدن در شب آگه کنید
وز اندیشه گفتار کوته کنید
که من با سران سپه بی گمان
بدان لشکر آیم هم اندر زمان
❈۱۱❈
سپه را به پهلوی دشمن کشیم
همان گه بدان دشت دشمن کشیم
همی تاخت با آن سپه آن گروه
نهانی بیامد سپه سوی کوه
❈۱۲❈
به کوش آگهی آمد و برنشست
از آن شادمانی سرش گشت مست
ز لشکر گه آمد سوی کوه، تفت
سپاهش پیاده همه پیش رفت
❈۱۳❈
سران را بپرسید از آن رنج راه
به راه اندر آورد از آن پس سپاه
میان بسته و سخت کرده دو لب
همی راند بی بانگ و شور و جلب
❈۱۴❈
نه آواز کوس و نه زخم درای
نه گفتار مردم نه رفتار پای
به پهلوی ایرانیان بر دو میل
فرود آمد آن گرد گیتی چو پیل
❈۱۵❈
نه آگاه از آن کار، ایرانیان
که بیشه گرفته ست شیر ژیان
کامنت ها