ایرانشان:چو نزدیک آمل رسید آن سپاه گروهی برفتند نزدیک شاه
❈۱❈
چو نزدیک آمل رسید آن سپاه
گروهی برفتند نزدیک شاه
چو خسرو بدان سرکشان بنگرید
بر او هر کسی آفرین گسترید
❈۲❈
بپرسید و گفتا شما را چه بود
کز آن رزمگه بازگشتید زود
چنین داد پاسخ ورا سرکشی
که بر ما ببارید تیز آتشی
❈۳❈
ز مکران سپاه آمد و مرز چین
سپاهی که شد تنگ روی زمین
همانا فزون بود ششصد هزار
اگر برشمردی یکایک سوار
❈۴❈
بکشتیم چندان که روی زمین
چو گل شد ز خون سواران چین
سپهدار ما هم بر کوش بود
به زخمش بیفگند و بیهوش بود
❈۵❈
همه داستان سر بسر کرد یاد
ز کردار کوش و ز کار قباد
وز آن لشکر گشن کآمد ز پی
که چندان بکشتند گردان کی
❈۶❈
فریدون ز گفتار او شد دژم
که بر لشکر آمدش چندین ستم
پراندیشه بنشست فرخنده شاه
چنین تا سپهبد بیامد ز راه
❈۷❈
یکایک بپرسید از او سرگذشت
ز پیگار کوش و ز کردار دشت
وز آن پس بدو گفت کای نیکخوی
نگردد همی چرخ بر آرزوی
❈۸❈
فرو ماندم از کار این بدگهر
به در بر کسی نیست شایسته تر
که با دیوزاده بکوشد به جنگ
کشد گردنش در خم پالهنگ
❈۹❈
اگر قارن است او سوی خاور است
سپه را مه اوی است و گندآور است
نریمان و گرشاسب بر هندوان
کشیده سپاهی ز پیر و جوان
❈۱۰❈
ندارم کسی کاو نهد پای پیش
مگر خود روم با سواران خویش
چنین گفت نستوه کای شهریار
زتو دور بادا بدِ روزگار
❈۱۱❈
چو یک ساله راه است از ایدر به چین
سپاهت پراگنده اندر زمین
نیاید کنون چاره بر وی بجای
نه ایدر کسی کاو نهد پیش پای
❈۱۲❈
پسر داد او نامداری به شام
که خوانند کنعان مر او را به نام
سپه دارد از تازیان ده هزار
مرا گر دهد لشکری شهریار
❈۱۳❈
بدو تاختن سازم اندر نهان
بداندیش را کم کنم زین جهان
کامنت ها