ایرانشان:سر داستانهای شاهان پیش که خسرو همی داشتی پیش خویش
❈۱❈
سر داستانهای شاهان پیش
که خسرو همی داشتی پیش خویش
همه دانش و رای و فرهنگ و سنگ
همه چاره و پند و نیرنگ و رنگ
❈۲❈
ز خواندن بیفزایدت رای و هوش
ز دیدن شگفت آیدت روی و گوش
نبشته به یونانی و پهلوی
چنین یافتم گر زمن بشنوی
❈۳❈
که چون بر سکندر جهان گشت راست
یکی گرد گیتی همی گشت خواست
ز دارای ایران وز فور هند
بپرداخت گیتی به هندی پرند
❈۴❈
سوی خاور آمد جهانجوی شاه
سپاهی که بر باد بربست راه
همی رفت تا پیش دریا رسید
که خورشید گردد از او ناپدید
❈۵❈
لب ژرف دریا و مردم گروه
که گردد ز دیدارشان دل ستوه
برهنه سراپای و چرمی سیاه
بسان دل مردم کینه خواه
❈۶❈
دهنشان و دندانشان همچو سگ
ز سگ برگذشتند، هنگام تگ
ز زوبینشان بود ساز نبرد
همی یکدگر را دریدند و خورد
❈۷❈
سپاه سکندر بدیدند زود
ز زین هر یکی مر یکی را ربود
بخوردند بسیار مرد از سپاه
به زوبین بسی گشت مردم تباه
❈۸❈
همی بر دریدند مانند سگ
نماندند گوشت و پی و پوست و رگ
سکندر سوی آسمان کرد روی
همی گفت کای چاره ی چاره جوی
❈۹❈
تویی آفریننده ی نیک و بد
تویی پروراننده ی دام و دد
دل من بدین دشمنان شاد کن
سپاه مرا از بد آزاد کن
❈۱۰❈
وز آن پس بفرمود تا چون تگرگ
ز پیکان برایشان ببارید مرگ
سپاهش به ترکش چو دست آختند
زمین از سیاهان بپرداختند
❈۱۱❈
بکشتند چندان که دریا به رنگ
چو خون گشت، تیره شب آمد به تنگ
سپاه سیاهان پراگنده گشت
سکندر از آن جایگه درگذشت
کامنت ها