ایرانشان:پسر داشت کنعان یکی، کوش نام به مردی همانا رسیده تمام
❈۱❈
پسر داشت کنعان یکی، کوش نام
به مردی همانا رسیده تمام
یکی دیگر آمدش بر راه بر
بیفگندش از بیم، کنعان خر
❈۲❈
بیابان کوهی که برتر ز ابر
پلنگ اندر آن کوه و درّنده ببر
بدان غارها در یکی دزد بود
که خونریز و ناباک و بی مزد بود
❈۳❈
کشیدی ز دریا به دندان نهنگ
گرفتی به دنبال شیر و پلنگ
سبک پای و ناباک و جوینده نام
ورا تازیان نمر کردند نام
❈۴❈
پلنگ است نمر ار بدانی درست
که همچون پلنگان به خون دست شست
گذر کرد بر بچّه ای شیرخوار
مر او را از آن خاک برداشت خوار
❈۵❈
مر آن بچه را نام نمرود کرد
ز نمرود گیتی پر از دود کرد
ببرد و بپرورد و خوبی نمود
چو زور آمدش مهربانی نمود
❈۶❈
چو نمرود یال یلی برکشید
از آن دزد بگریخت سر در کشید
به شام آمد و پادشاهی بیافت
سر از راه یزدان از آن سر بتافت
❈۷❈
همی به آسمان شد به رزم خدای
وز این داستان بنگر ای پاکرای
دگرگونه برخواندم این داستان
ز گفتار آن پاکدل راستان
❈۸❈
که دارای گیتی چو او را بداشت
پلنگی برآن شیرخواره گماشت
که روز و شب او را همی شیر داد
گهی شیر و گه گوشت نخچیر داد
❈۹❈
برآمد بر آن شیرخواره سه سال
بسان پلنگان برآهیخت یال
یکی مرد نخچیرگیرش بدید
که پستان ماده پلنگی مکید
❈۱۰❈
بکشت آن پلنگ و به خانه ش شتافت
جز از کودک خرد چیزی نیافت
به خردیش نمرود کردند نام
که نمری بُد او را همی باب و مام
❈۱۱❈
چو نیرو گرفت از مه و سال و بخت
سر تخت بگرفت و بر شد به تخت
جهان شد سراسر به فرمان اوی
همه بوم در زیر فرمان اوی
❈۱۲❈
منی کرد و بر خویشتن دید کار
جهان را منم، گفت پروردگار
چو بگرفت روی زمین سربسر
یکی جنگ نو ساخت با دادگر
❈۱۳❈
سوی آسمان خواست رفتن به جنگ
هلاکش همی پشّه بُد کور و لنگ
چنین است راز خداوند پاک
نگهداشت او را ز باران و خاک
❈۱۴❈
پلنگی بر او دایه برساخت نیز
به مردی و شاهی رسانید و چیز
همی تا چنین گفت ناهوشیار
که جز من دگر کیست پروردگار
❈۱۵❈
از این ژرفتر چون یکی بنگری
نگه کن به گوساله ی سامری
روان را از اندیشه آزاد کن
از او هم بدو نام و فریاد کن
کامنت ها