ایرانشان:وز آن جا سوی شهر خمدان کشید همی برتر از خویشتن کس ندید
❈۱❈
وز آن جا سوی شهر خمدان کشید
همی برتر از خویشتن کس ندید
یکی شیر دل مرد را پیش خواند
ز کار فریدون فراوان بخواند
❈۲❈
به درگاه او رفت بایدت، گفت
یکی بر رسیدن ز راز نهفت
سپاهش بدیدن که چند است و چون
هم از دیدنِ خود، هم از رهنمون
❈۳❈
ببین تا فریدون چه دارد به دل
چه کرده ست با آن سپاه خجل
اگر سوی ما دارد آهنگ شاه
تو آهنگ ما کن نهانی به راه
❈۴❈
بدادش ز دیبا و دینار چند
فرستاده شد بر ستور نوند
کامنت ها