ایرانشان:به خواب اندر آمد سر هر گروه یکی تا سپیده برآمد ز جای
❈۱❈
به خواب اندر آمد سر هر گروه
یکی تا سپیده برآمد ز جای
غو کوس برخاست و آواز نای
سپاه و سپهبد برآمد ز جای
❈۲❈
همی رفت تا نزد قارن رسید
برابرش لشکر گهی برکشید
طلایه همان گه به هم باز خورد
ده و گیر برخاست با دار و بُرد
❈۳❈
برآن سان برآویخت هر دو گروه
که از رخم ایشان بلرزید کوه
سپاه فریدون فزون از هزار
نبودند و شد کشته صد نامدار
❈۴❈
دگر خسته از رزم بگریختند
فزون از زمانی نیاویختند
که لشکر فزون آمد از ده هزار
زره دار با تیر زهر آبدار
❈۵❈
سه فرسنگ بر پی همی تاختند
گهی تیر و گه نیزه انداختند
وز آن رزم پیروز گشتند باز
بگفتند با شاه گردنفراز
❈۶❈
که با دشمنان چون برآویختیم
به خون گرد تیره برآمیختیم
بکُشتیم بهری و بهری گریخت
بدان سان که از تنش جوشن بریخت
❈۷❈
ز شادی دل کوش پرواز کرد
برایشان درِ آفرین باز کرد
وزآن روی دلخسته لختی سپاه
کشیدند سوی سپهبد به راه
❈۸❈
که ما با طلایه برابر شدیم
سوی دشنه و تیغ و خنجر شدیم
درنگی نبودیم بیش اندکی
که ده بود از ایشان وز ما یکی
❈۹❈
چو کُشته شد از ما صد و ده سوار
جز از بازگشتن نبُد روی کار
سپهدار دلتنگ شد زآن سخن
بجوشید مغزش ز کین کهن
❈۱۰❈
به فالش بد آمد که دشمن نخست
به خون دلیران چنان دست شست
کامنت ها