ایرانشان:چو دارای چین دید کآمد سپاه همه خیمه ها دید بی راه و راه
❈۱❈
چو دارای چین دید کآمد سپاه
همه خیمه ها دید بی راه و راه
ببخشید دروازه ها بر سران
سرا را ذبس داد بس بیکران
❈۲❈
بیاراست باره به مردانِ مَرد
به هر برج عرّاده برپای کرد
ز بس منجنیق و کمانهای چرخ
ز بیمش نهان کشته گردنده چرخ
❈۳❈
به گِردش یکی کنده بودی بزرگ
که نتوان بریدنش پیل سترگ
ره از شهر ببرید و در بست آب
سپاهی و شهری یله کرد خواب
❈۴❈
سپهبد دگر روز بر گرد شهر
برآمد بدید آن گزاینده زهر
دژم گشت و در کارش اندیشه کرد
پس آهنگ آن مایه ور بیشه کرد
❈۵❈
بیاورد چندان درخت بلند
که پیل از کشیدن همی شد نژند
به هر جای بر منجنیقی نهاد
به سنگ گران دست را برگشاد
❈۶❈
کمانور ببارید تیر از دو روی
سپرور پیاده شده رزمجوی
دو ماه این چنین رزم، پیوسته بود
ز هر دو سپه کشته و خسته بود
❈۷❈
گشادن نشایست خمدان به جنگ
جهان بر دل سروران گشته تنگ
دگر باره گردان به جنگ آمدند
بسی خسته ی تیر و سنگ آمدند
❈۸❈
همی رزم کردند روزی دوبار
به سنگ و به پیکان زهر آبدار
دگر چاره ماه اندر این شد درنگ
نشد باره ویران به تیر و به سنگ
❈۹❈
سپهدار قارن ز چاره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
خزان آمد و روزگار دمه
ز چاره بماندند گردان همه
❈۱۰❈
بسی کشته آمد ز هر دو سپاه
بسی خسته بر سنگ و گشته تباه
کامنت ها