ایرانشان:نهانی فرستاده ای تاختند ز هرگونه گفتارها ساختند
❈۱❈
نهانی فرستاده ای تاختند
ز هرگونه گفتارها ساختند
که گر پهلوان کینه ماند بجای
به سوگند پیمان کند با خدای
❈۲❈
که ما را نیازارد از هیچ روی
نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی
شب تیره او را سپاریم شهر
که بر ما زمانه پراگند بهر
❈۳❈
همانگاه قارن بدو داد دست
به سوگند، شمشیر و لشکر ببست
که کس را نیارد زمانی به روی
جز آن را که گردد سرش جنگجوی
❈۴❈
فرستاده گفت ای جهان پهلوان
کنون رازها را گشادن توان
مر این شهر ما را فراوان دَرَست
برآن هر دری بر یکی مهتر است
❈۵❈
مر او را سپاه است پنجه هزار
دلیران چین و سُواران ار
نهانی به بالا دری دیگر است
که از ماست آن کاو بدان در سر است
❈۶❈
شب تیره با لشکری رزمساز
بیا تا گشاییم دروازه باز
به خانه درآیید بی داوری
تو دانی همی کوش با لشکری
❈۷❈
دل پهلوان گشت از آن مرد شاد
نهانی ورا جامه و زر بداد
بدو گفت چون اندر آیم به شهر
ببخشمت یک مرده از گنج بهر
❈۸❈
فرستاد با او یکی نامور
بدان تا نماید به دروازه در
شب آمد برافگند برگستوان
کمر بست با صد هزاران گوان
❈۹❈
بیامد بدان در که چینی نمود
در شهر بگشاد چینی چو دود
سپاه اندر آورد و آوای نای
چنان شد که کیوان یله کرد جای
❈۱۰❈
تبیره زنان زخم برداشتند
خروشیدن از ابر بگذاشتند
شب تیره و نیزه و تیغ و گبر
خروش دلیران رسیده به ابر
❈۱۱❈
سپاهی چو بشنید از آن سان خروش
رمید از تنش توش، وز مغز هوش
سراسیمه از جای بر جَست مرد
بدانست کایدر زمانه چه کرد
❈۱۲❈
گروهی نهان شد به خانه درون
گروهی همی تاخت تا پیش خون
چو خورشید بر خاک زد رنگ خویش
نمود او به چرخ روان سنگ خویش
❈۱۳❈
سپه دیده بگشاد و لشکر بدید
چو از باد لاله فرو پژمرید
همه تیغ و جوشن فرو ریختند
زبانها به لابه برانگیختند
❈۱۴❈
سپهدار قارن ببخشودشان
از این بیش کُشتن نفرمودشان
کامنت ها