ایرانشان:وزآن پس بدو گفت قارن که شاه ببخشود و بگذشت از تو گناه
❈۱❈
وزآن پس بدو گفت قارن که شاه
ببخشود و بگذشت از تو گناه
نگر تا چه مایه نمودی گزند
بجای نیاگان شاه بلند
❈۲❈
چو پاداش، آمرزش آمد پدید
ز فرمان او سر نباید کشید
از این پس چنین رو که فرمود شاه
تو آسان بمانی و خشنود شاه
❈۳❈
چو بندی کمر پیش و فرمان کنی
چنانچون بفرمایدت آن کنی
تو را مایه ی شهریاری دهد
سرافرازی و کامگاری دهد
❈۴❈
چو خشنود باشد ز تو شهریار
کند پیش تو بندگی روزگار
بدو گفت کوش: ای سرافراز مرد
چو شاه همایون مرا زنده کرد
❈۵❈
نه من شیر سگ خوردم و گوشت گرگ
که گردن بپیچم ز شاه بزرگ
گر آن نیکویها ندانم نهان
سزاوار کشتن منم در جهان
❈۶❈
وزآن پس به خوردن کشیدند دست
شب و روز با رامش و می به دست
سپهدار قارن در ایوان خویش
سرایی سزاوار مهمان خویش
❈۷❈
بیاراست مانند باغ ارم
همه راست کرد اندر او بیش و کم
زنان شبستان او را همه
بدو بازبخشید شاه رمه
❈۸❈
نگهداشت قارن همه کار او
خور و خواب و پوشش سزاوار او
بتان را ز پیشش بیاراستی
بدو دادی او را که او خواستی
❈۹❈
بدان سان همی داشت او را بناز
به بگماز و خوبان بربط نواز
که یک روز ننشست بر دلش گرد
نه بر رویش آمد دم باد سرد
کامنت ها