ایرانشان:چو آمد بر کوش و نامه بداد یکایک بر او ترجمان کرد یاد
❈۱❈
چو آمد بر کوش و نامه بداد
یکایک بر او ترجمان کرد یاد
برآشفت سخت و پسایید دست
پس آن نامه بر نامه ی خویش بست
❈۲❈
هیونی برافگند نزدیک شاه
به نامه درون گفت کای پیشگاه
قراطوس گردن بپیچد همی
کنون رزم ما را بسیچد همی
❈۳❈
چو آن نامه کردم به نزدیک شاه
ز دریا گذر خواست کردن سپاه
ازآن پس رسانم به شاه آگهی
اگر رنج بینم، اگر فرّهی
❈۴❈
هیون رفت و او رفتن آغاز کرد
به دریا گذشتن بسی ساز کرد
نپنداشت هرگز قراطوس شاه
که او بگذراند به دریا سپاه
❈۵❈
از این داستان هیچ با کش نبود
نه بر چشم او کوش چیزی نمود
به دو مه چهل پاره کشتی بساخت
به دریا بسی بادبان برفراخت
❈۶❈
ز بازارگانان بسی ساخت نیز
بخواست و به مردم بینباشت چیز
نخستین گذر کرد با سی هزار
از ایران، وز چین گزیده سوار
❈۷❈
پس از پس فرستاد کشتی سپاه
گذر کرد یکسر به نزدیک شاه
سراپرده برزد برآن پهن دشت
که دیده ز دیدار او خیره گشت
❈۸❈
لب آب پیوسته بادامنش
سپاه اندر آمد به پیرامنش
کامنت ها