ایرانشان:وز آن جایگه جم سپه برگرفت بتندی سوی رزم مهراج رفت
❈۱❈
وز آن جایگه جم سپه برگرفت
بتندی سوی رزم مهراج رفت
هر آن گه که وارون شود بخت مرد
به چاره که نیکو تواندش کرد
❈۲❈
به زندان ضحاک پنجاه سال
بماند آن گزین خسرو بی همال
به فرجام بنگر که دژخیم کرد
مر او را به ارّه به دو نیم کرد
❈۳❈
به ارغون به نونک رسید آگهی
که از شاه شد روی گیتی تهی
نوندی فرستاد نزد پدر
که ما را ز گیتی چه آمد بسر
❈۴❈
گرفتار شد شاه گیتی به جنگ
بدین سان به ما بر جهان گشت تنگ
همی پیش وز پس ندانیم راه
نهاده دو دیده به فرمان شاه
❈۵❈
بیایم، بباشم، چه درمان کنم؟
مرا هرچه فرمان دهی آن کنم
از این بد چو آگاه شد شاه چین
تو گفتی برانداخت او را زمین
❈۶❈
ز پیوند جمشید ترسید باز
که ضحّاکش آگاه گردد ز راز
بد آید از آن مارفش بر سرش
نماند بدو شاهی و کشورش
❈۷❈
به دختر فرستاد پیغام، شاه
که نزدیک من کس مجویید راه
همان به که در بیشه پنهان شوید
که بر دست ضحّاک بی جان شوید
❈۸❈
نخواهم که بیند شما را کسی
که این راز از آن پس نماند بسی
بباشید یک هفته بر جای خویش
که من هرچه باید فرستمت پیش
کامنت ها