ایرانشان:برآمد بر این بر بسی روزگار ندیدند گردان جز آن روی کار
❈۱❈
برآمد بر این بر بسی روزگار
ندیدند گردان جز آن روی کار
کز آن جا گریزنده گردند باز
همی هرکسی از نهان کرد ساز
❈۲❈
از ایشان به کوش آمد این آگهی
نشست از بر تخت شاهنشهی
همه مهتران را برِ خویش خواند
به خوبی فراوان سخنها براند
❈۳❈
جدا هر یکی را به مردی ستود
بسی پوزش و مهربانی نمود
که ما تاج و تخت از شما یافتیم
از ایران چو بر جنگ بشتافتیم
❈۴❈
بسی رنج دیدید در پیش ما
چو پیوند مایید و چون خویشِ ما
شنیدم که دارید راه گریز
نباید نمودن بدان سان ستیز
❈۵❈
هر آن کاو بباشد بر این بارگاه
به گردون رسانم مر او را کلاه
همیشه سر انجمن دارمش
گرامیتر از جان و تن دارمش
❈۶❈
کرا آرزو نیست کایدر بود
خداوند فرمان و کشور بود
چو خواهد که سوی خنیره شود
همان به کجا تا به تیره شود
❈۷❈
نهانش چرا رفت باید به راه
چو خواهد فرستیم با او سپاه
همه مهتران خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین
❈۸❈
همه ساله بخت تو همراه باد
زبان بدان از تو کوتاه باد
فریدون فرخنده ما را تویی
که بر ما تو فرّختر از خسروی
❈۹❈
از ایران همه بینوا آمدیم
چو با شاه فرمانروا آمدیم
کنون مایه و ساز داریم و گنج
اگرچه کشیدیم با شاه رنج
❈۱۰❈
نیاگان ما رنج دیدند نیز
ز شاهان پیشین گرفتند چیز
ولیکن نه چندانک ما یافتیم
چو اندر پی شاه بشتافتیم
❈۱۱❈
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پُر از دود باد
ولیکن تو دانی که سالی چهل
برآمد که ما برگرفتیم دل
❈۱۲❈
ز شهر و زن و بچّه و خان و مان
پُر اندیشه دل تا کی آید زمان
چه مایه ز یاران ما کشته شد
چه مایه به خاک اندر آغشته شد
❈۱۳❈
به ایران ندانند ما را به نام
که زنده کدام است و مُرده کدام
به دستوری شاه یک باره بیش
به ایران بباشیم بر جای خویش
❈۱۴❈
سر سال چون نامه آید به شاه
شتابیم یکسر بدین بارگاه
چنین داد پاسخ کِی نامدار
که شاید کنون چون بسازید کار
❈۱۵❈
به دستوری بازگشتن به در
بگوییم با موبد نامور
بزرگان ز پیشش برون آمدند
ز شادی که داند که چون آمدند!
کامنت ها