ایرانشان:وزآن پس بزد نای رویین به دشت ز مغرب سوی اندلس بازگشت
❈۱❈
وزآن پس بزد نای رویین به دشت
ز مغرب سوی اندلس بازگشت
یکی گردِ کشور برآمد نخست
ز بیداد کشور سراسر بشست
❈۲❈
سه شهر دگر کرد از آن سنگ خار
که نتوان گشادن به مردان کار
یکی را از آن طلطمه نام کرد
بدان مرز یکچند آرام کرد
❈۳❈
دوم شهر ترجاله، شیرین، دگر
همه راه بر آب دریا گذر
بسی بر لب آب عنبر بیافت
ز لشکر همه کس بجُستن شتافت
❈۴❈
چنان عنبرین بود کز بوی اوی
همه ساله بودی دمان بوی اوی
یکی جانور دید نیز اندر آب
دو دیده فروزنده چون آفتاب
❈۵❈
تنومند چون گربه ی تیز چنگ
همه موی بر پشت خورشید رنگ
از آن موی، بافنده ی تیز ویر
یکی جامه بافند همچون حریر
❈۶❈
به دریا گر انداختی سالیان
برون آمدی باز خشک از میان
نگشتی یکی تار از آن موی تر
چنین جامه ای بود بازیب و فر
❈۷❈
به ده رنگ گشتی همی هر زمان
ز دیدار او دل شدی شادمان
کسی گر بجوید همانا هزار
ز دینار سرمایه آید به کار
❈۸❈
به دریا از آن جانور هست نوز
همان عنبر خوش خزان و تموز
کامنت ها