ایرانشان:چو نامه بدادند، بر خواند زود فرستاد هر جا که لشکرش بود
❈۱❈
چو نامه بدادند، بر خواند زود
فرستاد هر جا که لشکرش بود
به درگاه خواند او سپاهی گران
گزین کرد پانصد هزاران سران
❈۲❈
فرستاد نزدیک مهراج شاه
چو مهراج دید آن گزیده سپاه
بر آراست لشکر، سوی چین کشید
ز ماهنگ وز لشکرش کین کشید
❈۳❈
میان دو لشکر بسی بود رزم
تهی کرده گردان سر از خواب و بزم
پس از کابل و زابل آمد سپاه
فراوان مدد پیش مهراج شاه
❈۴❈
چو با شاه چین شد زمانه درشت
مر او را به خون پسر باز کُشت
چو کُشتی تو همچون خودی را نژند
چنان دان که کشتندت، ای مستمند
❈۵❈
همه گنج ماهنگ برداشت پاک
وز آن شهرِ خرّم برآورد خاک
زن و بچه و گنج او هر چه بود
فرستاد نزدیک ضحّاک زود
❈۶❈
وز آن جا سوی شهر خود بازگشت
زمانه چنو خواست دمساز گشت
جهان را چنین است آیین و کار
گهی دشمن است و گهی دوستدار
❈۷❈
گهی با تو و گاه با تو نبود
گهی نیکخو، گاه بدخواه بود
چو شد نونک و فارک آگاه از این
برفتند و بگذاشتند آن زمین
❈۸❈
گریزان برفتند یک ماهه راه
به جُستن بدان بیشه آمد سپاه
کسی را ندیدند و گشتند باز
جهان را دگرگونه تر بود ساز
❈۹❈
چو آگاهی آمد به ضحاک از این
که شد کشته دارای ماچین و چین
کامنت ها