ایرانشان:منا دیگران را بفرمود شاه که برگشت تازان به پیش سپاه
❈۱❈
منا دیگران را بفرمود شاه
که برگشت تازان به پیش سپاه
که هر کس کز این مایه ور لشکرید
زمین خلایق به پی مسپرید
❈۲❈
نباید که آن خاک بیند سوار
جز آن گه که فرمان دهد شهریار
وزآن پس نویسنده را پیش خواند
به پاسخ فراوان سخنها براند
❈۳❈
چنین گفت کاین نامه برخواندم
فرستاده را پیش بنشاندم
بپرسیدم از دانش و رای تو
پسندیدم این جای بر جای تو
❈۴❈
تو را گر نبودی دل هوشیار
برآوردی از تو زمانه دمار
ولیکن خرد کار بستی نخست
کنون تاج و تخت مهی آنِ توست
❈۵❈
چرا آن جفا پیشه ی تیره هوش
نیامد کمر بسته نزدیک کوش
چو پیش آمدی همچو تو بنده وار
همان گه ز ما یافتی زینهار
❈۶❈
چو در شهر با من برآراست جنگ
بکندمش کاخ و ندادم درنگ
چو پنداشت کان باره گردون شده ست
کنون پست مانند هامون شده ست
❈۷❈
سزای وی این بود و پاداشش این
تو نیز اندر این کار بهتر ببین
کمر بر میان بند و پیش من آی
چو خواهی که مانَد به تو تخت و جای
❈۸❈
اگر رزم بودی تو را نیز رای
بهای زمانه ببردی ز جای
سر سال فرّخ چو آید فراز
فرستی سوی گنج ما ساو و باز
❈۹❈
غلام و کنیزک ز هر یک هزار
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
که مشکوی ما را بشایند و بس
به لب نارسیده لب هیچ کس
❈۱۰❈
دگر هرچه پُرمایه داری ز گنج
سوی ما فرستی که دیدیم رنج
چو کردی چنین، رَستی از چنگ من
نبینی سر تیغ و آهنگ من
کامنت ها