ایرانشان:وز آن جا سوی روم برگشت شاد به داد و دهش دست و دل برگشاد
❈۱❈
وز آن جا سوی روم برگشت شاد
به داد و دهش دست و دل برگشاد
برون کرد ازآن پس ز دست پدر
همان آذرآبایگان سربسر
❈۲❈
سوی سلم شد تور با آن سپاه
خراسان همی بستد از دست شاه
گذر کرد کوش دلاور به آب
همه مصر و شامات کرد آرباب
❈۳❈
همی دید کاو را نباشد ز بیش
ازآن مرز برداشت آن بهر خویش
فریدون از آن شورش آگاه شد
بپیچید و شادیش کوتاه شد
❈۴❈
فرستاد و لشکر ز هر سو بخواند
سخن با نریمان و قارن براند
چنان گفتشان خسرو پُر خرد
که رنجورم از دست فرزند بد
❈۵❈
ببینید غمها که بر من رسید
که پیران سرم زهر خواهند چشید
گرامی سرِ ایرج نامدار
بُریده بدیدیم و افگنده خوار
❈۶❈
گنهکار و خونی دو فرزند نیز
از این درد بتّر کسی را چه چیز
کنون آمد آگاهی از موبدان
که با کوش یکدل شدند آن بدان
❈۷❈
به سه بخش کردند گیتی همه
شبان گشته از خویش همچون رمه
سزد گر شما رنج بر تن نهید
سپاسی بر این رنج بر من نهید
❈۸❈
که من پیر سر جوشن رزم و کین
بپوشم که نپسنددم مرد دین
که روزان و شب پیش پروردگار
بنالم همی تا مگر کردگار
❈۹❈
منوچهر را برکشد بی گزند
کند نامور را و تختش بلند
مگر دل کند تیز و پر کیمیا
بخواهد ازآن هر دو کین نیا
❈۱۰❈
شما برگزینید چندان سپاه
که از گرد، گردون بماند سیاه
ببخشیدشان خواسته هرچه هست
کران آب رویست نیروی دست
❈۱۱❈
سوی تو ز بی مایه تر برکشید
به اره به دو نیمش اندر کشید
نریمان و قارن به هنگام خواب
گرفتند سوی خراسان شتاب
کامنت ها