ایرانشان:نوندی برفت از در پهلوان که ای شاه بیدار روشنروان
❈۱❈
نوندی برفت از در پهلوان
که ای شاه بیدار روشنروان
خراسان چو ما تاختن ساختیم
ز تور و سپاهش بپرداختیم
❈۲❈
به جیحون رسیدیم و دشمن گذشت
به بیکند بنشست بر ساده دشت
ز کوش و ز سلمش سپاه آمده ست
فرونتر ز ریگ سیاه آمده ست
❈۳❈
بدان دشت لشکر گهی ساخته ست
که گردن به گردون برافراخته ست
به فرمان شه چشم داریم ما
کز آن روی لشکر گذاریم ما؟
❈۴❈
فریدون فرّخ چنان دید رای
که دارد نریمان بدان مرز پای
شود قارن تیغ زن کینه خواه
سوی آذرآبایگان با سپاه
❈۵❈
چو پاسخ بدان نامداران رسید
دل هر یکی رای خسرو گزید
بشد قارن و پهلوان را بماند
همی خاک بر چرخ گردان فشاند
❈۶❈
سپاهی که از دست سلم دلیر
بدان مرز بودند چون گرگ و شیر
چو بوی پس اسب او یافتند
چو روباه بد روی برتافتند
❈۷❈
ز دشمن تن مرزها کرد پاک
چه مایه به شمشیر او شد هلاک
یکی مرزبان با سپاهی بزرگ
یله کرد پس سلم بر وی سترگ
❈۸❈
وزآن جا سوی شام شد با سپاه
ستاره نهان شد ز خاک سیاه
بدان سان گذر کرد بر تازیان
که بر عزم آهو پلنگ ژیان
❈۹❈
به فرمان او شد همه کوه و دشت
کس از کام آن نامور برنگشت
سپاهی دگر کرد از آن سو رها
به ایران شد آن تیز چنگ اژدها
❈۱۰❈
وزآن روی چون تور پولاد چنگ
بدید از نریمان بدان سان درنگ
بدانست کاو را به دل رزم نیست
به یادش جز از رامش و بزم نیست
❈۱۱❈
سپاهی که از مرز خاور بدند
هم از روم وز بوم دیگر بدند
بخوبی گُسی کردشان با سپاه
به اسب و ستام و قبا و کلاه
❈۱۲❈
ز بیکند سوی بخارا کشید
نشست از بر تخت و رامش گزید
کامنت ها