ایرانشان:چنین بود تا قارن تیزچنگ ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ
❈۱❈
چنین بود تا قارن تیزچنگ
ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ
که فیرش حصاری بدی آن زمان
ز دریا برآورده سر تا آسمان
❈۲❈
بشد چاره قارن چنان کرد پست
که کرکس نیابد بر آن جا گذشت
به دیدار او شد منوچهر شاد
همه داستانها بر او کرد یاد
❈۳❈
که از کشتن تور، سلم دلیر
شکسته دلی گشته از رزم سیر
کنون سخت نیرو گرفته ست باز
که این دیوزاده درآمد فراز
❈۴❈
بدو گفت قارن که ای شاه نو
درشت و دلیر است و ناباک و گو
به نیروی او در جهان مرد نیست
ز گردان کس او را هماور نیست
❈۵❈
من او را بسی آزمودم به رزم
بسی دیدمش نیز هنگام بزم
ز جنگش برِ شاه بردم به بند
چنان بر هیون بسته چون گوسپند
❈۶❈
چنان خوار و زار است در دست تو
چو سوفار تیر تو در شست تو
منوچهر گفتا به زور خدای
به فرّ جهانگیر پاکیزه رای
❈۷❈
به گرزش بدان سان بکوبیم سر
که کوه کلنگان نبیند دگر
کامنت ها