ایرانشان:بدان سان دوان سوی لشکر شتافت نشان یکی چوب کشتی بیافت
❈۱❈
بدان سان دوان سوی لشکر شتافت
نشان یکی چوب کشتی بیافت
همه سوخته بود سالار نو
که بازار نو بود و کردار نو
❈۲❈
سراسیمه شد شاه نو در رسید
پسِ شاه نو نیز لشکر رسید
به خون برادر گرفتار شد
چو خون کرد ناچار خون خوار شد
❈۳❈
چنین گفت مر شاه را رهنمون
که ریزنده خون را بریزند خون
به خون ای پسر تا نیازی تو دست
که بویش گزند است و بارش کیست
❈۴❈
به دریا کنارش به دو نیم کرد
دل رومیان را پُر از بیم کرد
کامنت ها