ایرانشان:مهانش شنید و سرافگند پیش از اندیشه ی او دلش گشت ریش
❈۱❈
مهانش شنید و سرافگند پیش
از اندیشه ی او دلش گشت ریش
پس آن گاه سرکرد بر آسمان
همی گفت کای کردگار جهان
❈۲❈
نشاید همی گر نه زین سان کنی
که گردنکشان را هراسان کنی
نباید تو ای شاه گیتی گشای
که بندی دل اندر سپنجی سرای
❈۳❈
اگر دَه بمانیم اگر ده هزار
وگر بنده باشیم و گر شهریار
چو مرگ آید آن روزگار اندکی ست
همان بنده و شاه گیتی یکی ست
❈۴❈
مر این کوش را آتبین پرورید
چو در بیشه ی چین مر او را بدید
همه سرگذشتش به پیش من است
اگرچه نه از خون و خویش من است
❈۵❈
کنون شاه را بخشم این داستان
بسی دفتر دیگر از باستان
که من آرزو خواهم از کردگار
که بر من سر آرد کنون روزگار
❈۶❈
که گشتم بر این کوهساران غمی
نبینم پس از تو دگر آدمی
امیدم چنین است کاین آرزو
بیابم به فرمان، تو ای نیکخو
❈۷❈
چو یزدان سرآرد به من بر زمان
بدین خانه اندر کنیدم نهان
بگفت این و کرد آنگهی آبدست
بشد پیش یزدان به زانو نشست
❈۸❈
دو رخساره را بر زمین بر نهاد
نیایش همی کرد تا جان بداد
سکندر ز گفتار او خیره ماند
همی آب دیده به رخ بر براند
❈۹❈
بشستند و کردند بروی نماز
در خانه ی تنگ کردند باز
مر آن خانه را دخمه ای ساختند
مر او را به خاک اندر انداختند
❈۱۰❈
همین کرد خواهد به هر کس جهان
همین است جای کهان و مهان
وز آن جا بسی دفتر آورد شاه
همی کرد هر یک به هر یک نگاه
❈۱۱❈
یکی دفتر از پوست آهو بیافت
چو دستور خسرو به خواندن شتافت
کامنت ها