ایرانشان:بدو گفت خواهی که از نزد من کنون بازگردی از آن انجمن
❈۱❈
بدو گفت خواهی که از نزد من
کنون بازگردی از آن انجمن
که گر زندگانیت مانده ست بیش
نمیری تو بی نام و فرزند خویش
❈۲❈
بدو گفت خواهم که باشدت رای
که این مهربانی تو آری بجای
بدین از تو دارم فراوان سپاس
که از تو شدم پاک و یزدان شناس
❈۳❈
بدو گفت کاکنون تو را هفت چیز
که آن را ندانیم هشتم بنیز
ز من یاد داری که اندر نخست
که گنجی رون است هریک درست
❈۴❈
اگر کاربندی تو این هفت پند
تو باشی به هر دو جهان سودمند
چنانچون شدی بهره ور زین سرای
بدان سر بیابی بهشت خدای
❈۵❈
بدو گفت فرخنده فرمان تو
که یارد برون شد ز پیمان تو
همه هرچه گویی بجای آورم
ز فرمان و رای تو بر نگذرم
❈۶❈
بدو گفت فرزانه کاکنون نخست
تو باید که این کار داری درست
چو باشد مرا و تو را کردگار
خداوند ما باشد از هر شمار
❈۷❈
چو باشد خداوند، ما بنده ایم
همه بنده ی آفریننده ایم
به فرمان او باش در بندگی
نگهدارِ راهِ پرستندگی
❈۸❈
سپاسش بجای آر بر بدخوی
که کرد او بجای تو این نیکوی
که از نیست، هستی چنین آفرید
در او کرد پس جان روشن پدید
❈۹❈
دو دیده تو را داد و گوش و زبان
روانی بدین کالبد پاسبان
پس آن به که تو نیکوی را سپاس
بجای آری، از دل شوی حق شناس
❈۱۰❈
سخنهای فرزانه بشنید کوش
خوش آمدش یکسر بدو داد هوش
بدو گفت برگشتم از کار خویش
پشیمانم از زشت گفتار خویش
❈۱۱❈
شد آن بادساری ز مغزم برون
همی بندگی کرد خواهم کنون
بدو گفت فرزانه کاکنون بدان
که مردم نماند همی جاودان
❈۱۲❈
به گیتی چنان بود باید همی
که دانی که بر تو سرآید همی
یکی راه باریک پیش اندر است
چو رفتی، جهانی جز این، دیگر است
❈۱۳❈
به پاداش کردار هر خوب و زشت
دهند آتش تیز و خرّم بهشت
چو زشتی نمایی تو کیفر بری
همان یابی آن جا کز ایدر بری
❈۱۴❈
پس آن به که آن مایه ور هفت چیز
به هر دو جهان تا تو باشی بنیز
که مردم بدین گوهران مردم است
گر این نیست، از مردمی او کم است
❈۱۵❈
ازاین گر یکی نیست در آدمی
ندارد همی مایه ی مردمی
خرددان که تاج خرد برتر است
ز خورشید کآرایش کشور است
❈۱۶❈
نگهبان جان و تن آمد خرد
نماند که بفریبدش دیو بد
که داند که پاداش روز شمار
رساند به جان و به تن کردگار
❈۱۷❈
بپرهیزد از کار و کردار زشت
رساند روان را به خرّم بهشت
دوم گوهر مایه ور، دانش است
کجا یار دانش همه رامش است
❈۱۸❈
به دانش توان یافت راه خرد
................................
که انجام دانش شناسد همی
ز پاداش دانش هراسد همی
❈۱۹❈
به دانش نیارد فریبنده دیو
نَه بدخواه از ترس گیهان خدیو
سوم هوش، کز هوش زاید خرد
بجوید همی کار را نیک و بد
❈۲۰❈
چو کاریش پیش آید از کمّ و کاست
بداند که آغاز آن از کجاست
چهارم گهر، راستی بهتر است
کجا راستی بهتر از گوهر است
❈۲۱❈
چو گفتار تو راست و کردار تو
همه راه تو راست و گفتار تو
روانت بدان راستی کام یافت
دل مردمان بر تو آرام یافت
❈۲۲❈
به پنجم ز پاکی گشایم سخن
که آلودگی دور دارد ز تن
ششم مهر هر کاو بود مهربان
به خوشی و خوبی گشاید زبان
❈۲۳❈
زمان تا زمان خواهد آن نیکدل
که خواهد به خود تا نماند خجل
ز کس هیچ نیکی ندارد دریغ
به سگ بر دریغ آیدش زخم تیغ
❈۲۴❈
ز داد است و آزادگی هفتمین
کزاین هر دو آباد بینم زمین
وزاین هر دو آزاده را بی گمان
چو خواهی به هر ره بردن توان
❈۲۵❈
کجا این همه را نیاید بجای
چو رخنه بود در حصاری سرای
نه در آدمی باشد آن کس تمام
نه مردم بود زو به دل شادکام
❈۲۶❈
چو برگردی از بیشه و مرز من
نگهدار گفتار و اندرز من
جز از دانشش، چند دفتر بداد
شد از دانش و دفترش کوش شاد
کامنت ها