ایرانشان:یکی کرد صندوق رویین بساخت دگر نغز فوّاره ای برفراخت
❈۱❈
یکی کرد صندوق رویین بساخت
دگر نغز فوّاره ای برفراخت
یکی قفل پولاد برزد بر اوی
که نتوان گشادن کس از هیچ روی
❈۲❈
چو پردخته شد کوش ازآن آگهی
یکی جوی بنهاد بر هر دهی
پس آن ژرف صندوق را جایگاه
بفرمود کردن ز کوه سیاه
❈۳❈
همی بود تا آفتاب از حمل
برآمد وز او دورتر شد رحل
سطرلاب آن گاه برداشت و گفت
به نام خداوند بی یار و جفت
❈۴❈
نهاد اندرون جای صندوق سخت
به دست خود آن شاه پیروز بخت
ز صندوق برجَست هم در زمان
یکی آب برشد سوی آسمان
❈۵❈
ز فوّاره بر شد بسوی هوا
از آن شاد شد شاه فرمانروا
به جوی اندر افتاد و شد سوی ده
همی شادمان شاه و سالار و مه
❈۶❈
بگشتی برآن آب دو آسیا
ز نیرنگ آن شاه پُر کیمیا
پس آن ژرف صندوق در کوهسار
به آیین فروبست سخت استوار
❈۷❈
چنان کرد جایش که از هیچ جای
برآن جا نشایست رفتن به پای
به نوبت بفرمود شاه آنگهی
که یک روز و یک شب بَرَد هر دهی
❈۸❈
نگهبان صندوق بگماشتند
که از دیو و مردم نگهداشتند
بدان ده که آن آب باز ایستد
مگر مهترش دارد آیین بد
❈۹❈
بیایند مردان آن ده همه
پراگنده چون بی شبانان رمه
یکایک همه کوزه ای پُر ز آب
به فوّاره اندر کننده شباب
❈۱۰❈
بجنباند آن گاه قفلش سه بار
به نام خداوند بی جفت و یار
هرآن کس که آبش برآید به نام
شود مهتر ده بدو شادکام
❈۱۱❈
بپرداخت صندوق و لشکر براند
شب و روز جز نام یزدان نخواند
کامنت ها