ایرانشان:ز بس لابه کاو کرد، دادش بدوی زنش سوی پروردن آورد روی
❈۱❈
ز بس لابه کاو کرد، دادش بدوی
زنش سوی پروردن آورد روی
گهی کوش و گه پیل دندانش خواند
که هر دو همی جز به پیشش نماند
❈۲❈
به فرهنگ دادش چو شد هفت سال
برآورد کودک همه شاخ و یال
برآمد دو سال و نیاموخت هیچ
همی کرد تیر و کمان را بسیچ
❈۳❈
یکی خویشکامی برآمد درشت
همی زد همه کودکان را به مشت
مر او را همه کس همی خواند دیو
از او گشت فرهنگ دان با غریو
❈۴❈
سوی آتبین رفت استاد او
بنالید از آن رنج و بیداد او
بدو آتبین گفت کای نیکمرد
سرخویشتن گیر و گِردش مگرد
❈۵❈
که او دیو زاد است و دژخیم و تند
به فرهنگ باشد دل دیو کُند
بمانید تا چون بود کار او
بود کار در خورد دیدار او
❈۶❈
دل سخت و خوی بد و روی زشت
چنان دان که دارد ز دوزخ سرشت
چو کودک ز ده ساله برتر گذشت
به تیر و کمان کرد آهنگ دشت
❈۷❈
ز نخچیر و دام و دد و هرچه دید
پیاده دوان اندر ایشان رسید
گرفتش همی پای و زد بر زمین
ز کارش همی خیره ماند آتبین
❈۸❈
شکارش همه شیر بود و پلنگ
پلنگش چو روباه بودی به چنگ
چو شد پانزده ساله گشت ارجمند
برآمد بسان درختی بلند
❈۹❈
چنان شد به مردی همی در سپاه
نشد پیش او کس به آوردگاه
ز تیرش نشد مرغ پرّان رها
ز تیغش نیامد رها اژدها
❈۱۰❈
همی گشت از این گونه چرخ بلند
نشد کوش سیر از کمان و کمند
به کار سواری همی برد رنج
چو سالش برافزون شد از سی و پنج
کامنت ها