ایرانشان:چو شاه آتبین را چنان دید کوش برآورد مانند تندر خروش
❈۱❈
چو شاه آتبین را چنان دید کوش
برآورد مانند تندر خروش
کمان داشت و ده چوبه تیر خدنگ
نبودش سلیحی جز این خود به چنگ
❈۲❈
بدان دَه بیفگند دَه نامدار
ز چینی دلیران خنجرگزار
غمی شد ز ترکش چو تیرش نماند
ز لشکر یکی خیره سر را بخواند
❈۳❈
همه بستدش جوشن و خود و ترگ
چو بر ساخت خود را ز بیگانه برگ
خروشان به اسب اندر آورد پای
به یک حمله برداشت لشکر ز جای
❈۴❈
تو گفتی یکی پیل سرمست بود
همه دشت پای و سر و دست بود
چو ایران سپه کوششِ کوش دید
مر او را بدان کین و آن جوش دید
❈۵❈
همه حمله کردند و برداشتند
سپه را و از رود بگذاشتند
پرندش ز خون بر زمین جوی کرد
سمندش سرسرکشان گوی کرد
❈۶❈
به هرکس که گرزش برآمد درشت
همی جان به تن درش بنمود پشت
هوا گشته بی جان ز پیکان او
زمین گشته مرجان ز میدان او
❈۷❈
هر آن کس که او را ز ناگه بدید
دلش همچو دیوانه درهم رمید
گریزان همی برد نام خدای
نیامد دلش ماهیان بازجای
❈۸❈
در آن حمله افزون ز پانصد دلیر
بکشتند و شد آتبین شاه، چیز
از آن ننگ سالار چین شد درشت
همی جان به تن درش بنمود پشت
❈۹❈
چنین گفت کای نامداران جنگ
همی بر تن خویش کردید ننگ
از این مایه لشکر چه دارید باک
که بی تیغ شایند گشتن به خاک
❈۱۰❈
برامد کنون سال سیصد درست
که این دشمنان را همی شاه جُست
همی باز گردید، چون یافتیم
ز چین ما بدین کار بشتافتیم
❈۱۱❈
چه گویید فردا به نزدیک شاه
اگر بازگردید از ایران سپاه
ز گفتار او لشکر آمد بجوش
برآمد ز کوس و تبیره خروش
❈۱۲❈
کشیدند شمشیر کین از نیام
نه جای درنگ و نه جای پیام
هوا پر شد از جان گردان کین
ز خون گشت سیراب روی زمین
❈۱۳❈
تنی چند از ایران سپه کشته شد
سر هر یک از رزم برگشته شد
چنین بود تا شب سپه تاز گشت
پس آن هر دو لشکر ز هم بازگشت
❈۱۴❈
فرود آمد آن جا سپهدار چین
به سوی سراپرده رفت آتبین
کامنت ها