ایرانشان:گذرگاه بگرفته بود آتبین پر اندیشه گشت از سپهدار چین
❈۱❈
گذرگاه بگرفته بود آتبین
پر اندیشه گشت از سپهدار چین
چنین گفت با کوش و با لشکری
که ما را دگرگونه شد داوری
❈۲❈
چو کشتی فروان شود ساخته
شود بیشه از مرد پرداخته
ز چین لشکر آید دگر بی گمان
ز ناگه سر آرند بر ما زمان
❈۳❈
و دیگر که ما را خورش گشت تنگ
فزون زین نبینیم روی درنگ
هم امشب بباید شدن ناگهان
بدان سان که ماند پی ما نهان
❈۴❈
جهان چو بپوشید شَعر سیاه
بُنه برنهادند ایران سپاه
بماندند با کوش و با آتبین
سواری دو صد از یلان گزین
❈۵❈
به لشکرگه آتش برافروختند
چو شد بار دیگر همی ریختند
چو یک نیمه از شب گذر کرد، شاه
شتابان بشد بر پی آن سپاه
❈۶❈
چو روز آمد و کوه در زر گرفت
زمین چادر زرد در سر گرفت
یکایک به نیواسب شد آگهی
که شد روی بیشه ز دشمن تهی
❈۷❈
بخندید و گفت این سگالش مگر
چنان کرده باشد که بار دگر
شب تیره برداشت از پیش رود
به جای کمین، لشکر آرد فرود
❈۸❈
بدان تا چو من بگذرانم سپاه
بیارند و بر ما بگیرند راه
تنی چند از آن سو فرستاد پس
بجستند بیشه، ندیدند کس
❈۹❈
چو شد رفتن دشمن او را درست
گذر کرد بر رود، نیو از نخست
سپاه از پس او برآمد ز آب
گرفتند بر کینه جستن شتاب
❈۱۰❈
همی تاخت با نامور سه هزار
گزیده سواران خنجر گزار
به نزدیک کوهی به دشمن رسید
طلایه چو از دور لشکر بدید
❈۱۱❈
همی تاخت تا پیش شاه آتبین
که بیشه گرفت از سواران چین
چنین داد پاسخ که یزدان پاک
بر این رزم از ایشان برآرد هلاک
کامنت ها